کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    با یکی مردک کناس همی گفتم دی

    تو چه دانی که ز غبن تو دلم چون خستست

    صنعت و حرفت ما هر دو تو می‌دانی چیست

    آن چرا تیزرو و این ز چه روی آهستست

    گفت از عیب خود و از هنر ما مشناس

    اینک ما را ز خیار آتش وزنی جستست

    کار فرمای دهد رونق کار من و تو

    داند آن کس که دمی با من و تو بنشستست

    کار فرمای مرا پایهٔ من معلومست

    لاجرم جان من از بند تقاضا رستست

    باز چون گاو خراس از تو و از پایهٔ تو

    کارفرمای ترا دیده چنان بربستست

    که چنان ظن برد او کانچ تو ترتیب کنی

    کردهٔ دانم و پرداخته و پیوستست

    یا چنان داند کین عمر عزیز علما

    همچو روز و شب جهال متاع رستست

    او چه داند که در آن شیوه چه خون باید خورد

    که ترا از سر پندار در آن پی خستست

    انوری هم ز تو برتست که بر بیخ درخت

    عقل داند که ستم نز تبرست از دستست

    غصه خور غصه که خود بر فلک از غصه تو

    تیر انگشت گزیدست و قلم بشکستست

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha