به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
با یکی مردک کناس همی گفتم دی
تو چه دانی که ز غبن تو دلم چون خستست
صنعت و حرفت ما هر دو تو میدانی چیست
آن چرا تیزرو و این ز چه روی آهستست
گفت از عیب خود و از هنر ما مشناس
اینک ما را ز خیار آتش وزنی جستست
کار فرمای دهد رونق کار من و تو
داند آن کس که دمی با من و تو بنشستست
کار فرمای مرا پایهٔ من معلومست
لاجرم جان من از بند تقاضا رستست
باز چون گاو خراس از تو و از پایهٔ تو
کارفرمای ترا دیده چنان بربستست
که چنان ظن برد او کانچ تو ترتیب کنی
کردهٔ دانم و پرداخته و پیوستست
یا چنان داند کین عمر عزیز علما
همچو روز و شب جهال متاع رستست
او چه داند که در آن شیوه چه خون باید خورد
که ترا از سر پندار در آن پی خستست
انوری هم ز تو برتست که بر بیخ درخت
عقل داند که ستم نز تبرست از دستست
غصه خور غصه که خود بر فلک از غصه تو
تیر انگشت گزیدست و قلم بشکستست
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.