کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    ای بدیع‌الزمان بیا و ببین

    که ز بدعت جهان چه می‌زاید

    دوستان را به رنج بگذاری

    تا فلکشان به غم بفرساید

    من بدین دوستی شدم راضی

    که ترا این چنین همی باید

    گرچه در محنتی فتادستم

    که دل از دیده می‌بپالاید

    به سر تو که هیچ لحظه دلم

    از تقاضای تو نیاساید

    به درم هر که دست باز نهد

    گویم این بار او همی آید

    تو ز من فارغ و دلم شب و روز

    چشم بر در ترا همی پاید

    خود به از عقل هیچ مفتی نیست

    زانکه او جز به عدل نگراید

    قصه با او بگوی تات برین

    بنکوهد اگرت نستاید

    این ندانم چه گویمت چو فلک

    پایم از بند باز نگشاید

    با سر و روی و ریش تو چه کنم

    رحمت تو کنون همی باید

    کاهنم پشت پای می‌دوزد

    وافتم پشت دست می‌خاید

    این دو بیتک اگرچه طیبت رفت

    تا دگر صورتیت ننماید

    گر بدین خوشدلی و آزادی

    خود دلم عذرهات فرماید

    ورنه باز اندر آستینم نه

    گر همی دامنت بیالاید

    جد بی‌هزل زیرکان گویند

    جان بکاهد ملامت افزاید

    طعنهٔ دشمنان گزاینده است

    طیبت دوستان بنگزاید

    پوستینم مکن که از غم و درد

    فلکم پوست می‌بپیراید

    آسیای سپهر دور از تو

    هر شبم استخوان همی ساید

    عکس اشک و رخم چو صبح و شفق

    سقف گردون همی بیاراید

    نالهایی کنم چنانکه به مهر

    سنگ بر حال من ببخشاید

    دستم اکنون جز آن ندارد کار

    کز رخم رنگ اشک بزداید

    کیل غم شد دلم که چرخ بدو

    عمرها شادیی نپیماید

    در عمرم فلک به دست اجل

    می‌بترسم که گل برانداید

    چه کنم تا بلا کرانه کند

    یا مرا از میانه برباید

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha