بر فکن از ماه رخ خود نقاب
تا نکند دعوی حسن آفتاب
باده ی گلگون چه کشی با رقیب
چند کنی جان و دلم را کباب
بهر قدم بوس تو آید بسر
نعره زنان آب به صد اضطراب
بی تو محال است که در چشم من
جای کند در شب هجر تو خواب
بزم تو یاد آورد و می کند
ناله چو نی هر نفس از غم رباب
با قد تو سرو برابر نشد
پیش رخت شد ز خجالت گل آب
باز ایاز از دل محمود برد
صبر و قرار و خرد و خورد و خواب