حرام باد بجز یار گلعذار قدح
فدای باده ی لعلش کنم هزار قدح
حبیب من چو شود ساقی و قدح گیرد
روان بچرخ در آید هزار بار قدح
حسود را ز حسد خون دل به جوش آید
چو پر ز باده بدستم دهد نگار قدح
صلاح نیست می لعل بی لب ساقی
بود حرام چو نوشند و خوشگوار قدح
حکایت از جم و جام چو گذشته دارد یاد
میان خلق ازان دارد اعتبار قدح
حریف باده کشان است آنکه از ره شوق
بنقد جان بستاند ز دست یار قدح