چو می بینم ترا ای مه دهان هیچ
ز وصفت می نیارم بر زبان هیچ
چه گویم وصف آن مویی میان را
که عقل آگه نگشته زان میان هیچ
چرا یارب ندارد مهربانی
به عاشق آن مه نامهربان هیچ
چگونه گل بود چون روی آن ماه
که نبود گل چو او در بوستان هیچ
چنان مایل شدم بر حسن جانان
که جز ذکرش ندارم به زبان هیچ
چه دانستی ازان دلبر تو چندان
نشان شوخی دیگر ازان هیچ
چمن گل گل شده محمود اما
دلم نشگفت بی رویش ازان هیچ