صبر کن ای دل که گردی از غم هجران خلاص
جان محزون نیز گردد از غم هجران خلاص
صید آن صیاد گشته مرغ جان بیدلان
مشکل است ای دل که گردی اینچنین آسان خلاص
صد جفا و جور می بینم ز هجر گلرخان
زین جفا کی میشود یارب دل حیران خلاص
صانع آدم که پیدا کرد دور ماه و چرخ
ساخت ما را در همان دم از غم دوران خلاص
صابرم در بند زلف یار شاکر هم که من
گشتم از محنت اندوهِ بی پایانِ خلاص
صانع بی چون ز لطف خود در این زندان سرا
یوسف عیش مرا کرد از غم اخوان خلاص
صاف می محمود را روزی اگر بخشد ایاز
از غم دوران شود آن بی سر و سامان خلاص