خبر از حال ما نگرفت آن شوخ
چو او دیگر ندیدم دلستان شوخ
خروش از دست او دارند پیران
کسی کم دیدم مثل آن جوان شوخ
خرابی کرد در هر گوشه چشمش
نباشد کس سیه دل تر از آن شوخ
خدا پاینده دارد خوبی او
اگر چه نیست چو او در جهان شوق
خدا را چند خواهی کرد شوخی
نباید بود زینسان جاودان شوخ
خرد حیران آن شوخ است کامد
به عاشق آشکارا او نهان شوخ
خراب عشق او محمود شد زانک
ایاز اوست نا مهربان شوخ