جمالت را هزاران صاحب تاج
به یک دیدن به جان هستند محتاج
چنان هجر تو ما را ساخت عاجز
که در ماند به پیش باز دراج
چو جا بر جام وصلت یافت عاشق
شد او را گوییا بر چرخ معراج
جهان شد تیره بر من چو نهفتی
زمن آن ساعد صافی تر از عاج
جگر خون کرد زلفت مشک چین را
گرفت از قند مصری شکرت باج
جدا از آفتاب عارض تو
سیه شد روز بر من چون شب داج
جمال خود ایاز از وی نهاد داشت
که ماهی بیندش محمود ای کاج