این تلک پسر حجّامی بود و لکن لقائی و مشاهدتی و زبانی فصیح داشت و خطّی نیکو بهندوی و فارسی. و مدتی دراز بکشمیر رفته بود و شاگردی کرده و لختی زرق و عشوه و جادویی آموخته و از آنجا نزدیک {ص۵۲۳} قاضی شیراز بوالحسن آمد و بدو بگروید، که هر مهتر که او را بدید ناچار شیفتهٔ او شد، و از دست وی عملی کرد و مالی ببرد و تن پیش نهاد. و قاضی فرمود تا او را از هر جانبی بازداشتند. و تلک حیله ساخت تا حال او با خواجهٔ بزرگ احمد حسن رضی الله عنه رسانیدند و گفتند شرارت قاضی دفع تواند کرد، و میان خواجه و قاضی بد بود، خواجه توقیعی سلطانی فرستاد با سه خیلتاش تا علیرغم قاضی را تلک را بدرگاه آوردند و خواجه احمد حسن سخن او بشنود و راه بدیه بود و در ایستاد تا رقعت او را بحیلت بامیر محمود رضی الله عنه رسانیدند چنانکه بجای نیاورد که خواجه ساخته است، و امیر خواجه را مثال داد تا سخن تلک بشنود، و قاضی در بزرگ بلائی افتاد. چون این دارات بگذشت تلک از خواص معتمدان خواجه شد و او را دبیری و مترجمی کردی با هندوان، همچنان که بیربال بدیوان ما، و کارش بالا گرفت. و بدیوان خواجه من که بوالفضلم وی را بر پای ایستاده دیدمی که بیرونِ دبیری و مترجمی پیغامها بردی و آوردی؛ و کارها سخت نیکو برگزاردی. چون خواجه را آن محنت افتاد که بیاوردهام و امیر محمود چاکران و دبیرانش را بخواست تا شایستگان را خدمتِ درگاه فرمایند تلک را بپسندید و با بهرامِ ترجمان یار شد و مرد جوانتر و سخنگویتر بود، و امیر {ص۵۲۴} محمود چنین کسی را خواستی، کارش سره شد. سلطان مسعود را در نهان خدمتهای پسندیده کرد که همه هندوان کتور و بعضی را از بیرونیان در عهد وی آورد و وی با چون محمود پادشاهی خطری بدین بزرگی بکرد. چون شاه مسعود از هرات ببلخ رسید و کار ملک یکرویه شده بود و سوند هرای سپاہسالار هندوان بر جای نبود تلک را بنواخت و خلعت زر داد و طوق زرین مرصع بجواهر در گردن وی افکند و وی را خیل داد، و مرد نام گرفت و سرایپرده خُرد و چتر ساخت و با وی طنبک میزدند، طبلی که مقدمان هندوان را رسم است، و علامت منجوق با آن یار شد و هلَّم جرّا تا کارش بدان پایه رسید که در میان اعیان مینشست در خلوت و تدبیرها تا بچنین شغل که باز نمودم از آنِ احمد ینالتگین دست پیش کرد که تمام کند و بخت و دولتش آن کار براند و برآمد، و لکل أمرٍ سببٌ، و الرجال یتلاحَقون، و خردمندان چنیں اتفاقها را غریب ندارند که کس از مادر وجیه نزاید و مردمان میرسند، اما شرط آن است که نام نیکو یادگار مانند.
و این تلک مردی جَلد آمد و اخلاقِ ستوده نمود و آن مدّت که عمر یافت زیانیش نداشت که پسر حجّامی بود. و اگر با آن نفس و خرد و همت اصل بودی نیکوتر نمودی، که عظامی و عصامی بس نیکو باشد. و لکن عظامی بیک پشیز نیرزد چون فضل و ادب نفس و ادب درس ندارد و همه سخنش آن باشد که پدرم چنین بوده و شاعر سره گفته است، شعر: {ص۵۲۵}
ما قلت فی نسب لو قلت فی حسب
لقد صدَقت و لکن بئس ما ولدوا
و درین عصامی و عظامی ارجوزه و بیتی چند شعر یاد داشتم نبشتم، شعر:
نفسُ عِصامٍ سوّدت عصاما
و عَلّمته الکرَّ و الاقداما
و صیَّرتُه ملکاً هماما
وقول الآخر فی العظامی الأحمق:
اذا ماالمرءُ عاش بعظمِ میتٍ
فذاکَ العظمُ حیٌّ و هوَ میتُ
یقولُ بنى لىَ الآباءُ بیتاً
فهدَّمتُ البناءَ فما بنیتُ
و من یکُ بیتُه بیتاً رفیعاً
و یَهدَمهُ فلیسَ لذاکَ بیتُ