بیهقی
تاریخ بیهقی | دفتر هشتم
ذکر حال تلک الهندو
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
این تلک پسر حجّامی بود و لکن لقائی و مشاهدتی و زبانی فصیح داشت و خطّی نیکو بهندوی و فارسی. و مدتی دراز بکشمیر رفته بود و شاگردی کرده و لختی زرق و عشوه و جادویی آموخته و از آنجا نزدیک {ص۵۲۳} قاضی شیراز بوالحسن آمد و بدو بگروید، که هر مهتر که او را بدید ناچار شیفتهٔ او شد، و از دست وی عملی کرد و مالی ببرد و تن پیش نهاد. و قاضی فرمود تا او را از هر جانبی بازداشتند. و تلک حیله ساخت تا حال او با خواجهٔ بزرگ احمد حسن رضی الله عنه رسانیدند و گفتند شرارت قاضی دفع تواند کرد، و میان خواجه و قاضی بد بود، خواجه توقیعی سلطانی فرستاد با سه خیلتاش تا علیرغم قاضی را تلک را بدرگاه آوردند و خواجه احمد حسن سخن او بشنود و راه بدیه بود و در ایستاد تا رقعت او را بحیلت بامیر محمود رضی الله عنه رسانیدند چنانکه بجای نیاورد که خواجه ساخته است، و امیر خواجه را مثال داد تا سخن تلک بشنود، و قاضی در بزرگ بلائی افتاد. چون این دارات بگذشت تلک از خواص معتمدان خواجه شد و او را دبیری و مترجمی کردی با هندوان، همچنان که بیربال بدیوان ما، و کارش بالا گرفت. و بدیوان خواجه من که بوالفضلم وی را بر پای ایستاده دیدمی که بیرونِ دبیری و مترجمی پیغامها بردی و آوردی؛ و کارها سخت نیکو برگزاردی. چون خواجه را آن محنت افتاد که بیاورده ام و امیر محمود چاکران و دبیرانش را بخواست تا شایستگان را خدمتِ درگاه فرمایند تلک را بپسندید و با بهرامِ ترجمان یار شد و مرد جوانتر و سخن گوی تر بود، و امیر {ص۵۲۴} محمود چنین کسی را خواستی، کارش سره شد. سلطان مسعود را در نهان خدمتهای پسندیده کرد که همه هندوان کتور و بعضی را از بیرونیان در عهد وی آورد و وی با چون محمود پادشاهی خطری بدین بزرگی بکرد. چون شاه مسعود از هرات ببلخ رسید و کار ملک یکرویه شده بود و سوند هرای سپاہ سالار هندوان بر جای نبود تلک را بنواخت و خلعت زر داد و طوق زرین مرصع بجواهر در گردن وی افکند و وی را خیل داد، و مرد نام گرفت و سرای پرده خُرد و چتر ساخت و با وی طنبک میزدند، طبلی که مقدمان هندوان را رسم است، و علامت منجوق با آن یار شد و هلَّم جرّا تا کارش بدان پایه رسید که در میان اعیان می نشست در خلوت و تدبیرها تا بچنین شغل که باز نمودم از آنِ احمد ینالتگین دست پیش کرد که تمام کند و بخت و دولتش آن کار براند و برآمد، و لکل أمرٍ سببٌ، و الرجال یتلاحَقون، و خردمندان چنیں اتفاقها را غریب ندارند که کس از مادر وجیه نزاید و مردمان میرسند، اما شرط آن است که نام نیکو یادگار مانند. و این تلک مردی جَلد آمد و اخلاقِ ستوده نمود و آن مدّت که عمر یافت زیانیش نداشت که پسر حجّامی بود. و اگر با آن نفس و خرد و همت اصل بودی نیکوتر نمودی، که عظامی و عصامی بس نیکو باشد. و لکن عظامی بیک پشیز نیرزد چون فضل و ادب نفس و ادب درس ندارد و همه سخنش آن باشد که پدرم چنین بوده و شاعر سره گفته است، شعر: {ص۵۲۵} ما قلت فی نسب لو قلت فی حسب لقد صدَقت و لکن بئس ما ولدوا و درین عصامی و عظامی ارجوزه و بیتی چند شعر یاد داشتم نبشتم، شعر: نفسُ عِصامٍ سوّدت عصاما و عَلّمته الکرَّ و الاقداما و صیَّرتُه ملکاً هماما وقول الآخر فی العظامی الأحمق: اذا ماالمرءُ عاش بعظمِ میتٍ فذاکَ العظمُ حیٌّ و هوَ میتُ یقولُ بنى لىَ الآباءُ بیتاً فهدَّمتُ البناءَ فما بنیتُ و من یکُ بیتُه بیتاً رفیعاً و یَهدَمهُ فلیسَ لذاکَ بیتُ بیهقی