کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    سدیگر روز از رسیدن بنشابور خلوتی کرد با وزیر و اعیان دولت، و بوالحسن عراقی نزدیک تخت بود ایستاده، و هر گونه سخن میرفت. امیر گفت من اینجا یک هفته بیش نخواهم بود که خراسان آرامیده شد و ترکمانان بدوزخ برفتند و لشکر بدُم ایشان است، تا علفِ نشابور بر جای بماند تابستان را که اینجا بازآییم. و سوری بزودی اینجا بازآید و کارهای دیگر بسازد. و به دهستان میگویند ده من گندم به درمی است و پانزده من جو به درمی، آنجا رویم و آن علف رایگان خورده آید و لشکر را فراخی باشد و از رنج سرما برهند و بخوارزم و بلخان کوه نزدیک باشیم و عبدوس و لشکر خبرِ ما از دهستان یابند قوی‌دل گردند، و به ری و جبال خبر رسد که ما از نشابور بر آن جانب حرکت کردیم و بوسهل و تاش و حشم که آنجااند قویدل گردند و پسر کاکو و دیگر عاصیان سر بخط آرند و تاش تا همدان برود، که آنجا منازعی نیست، و آنچه گرد شده است به ری از زر و جامه بدرگاه آرند و باکالیجار مال مواضعت گرگان دوساله با هدیه‌ها بفرستند و نیز خدمت کند و اگر راست نرود یکی تا ستارآباد برویم، و اگر نیز حاجت آید تا بساری و آمل که مسافت نزدیک است برویم. میگویند که به آمل هزار هزار مرد است، اگر از هر مردی دیناری ستده آید هزار هزار دینار باشد، جامه و زر نیز بدست آید. و این همه به سه چهار ماه راست شود. و پس از نوروز بمدتی چون بنشابور بازرسیم اگر مراد باشد تابستان آنجا بتوان بود و سوری و رعیت آنچه باید از علف بتمامی بسازند. رای ما برین جمله قرار گرفته است و ناچار بخواهیم {ص۵۷۵} رفت. شما در این چه می‌بینید و گویید؟  خواجهٔ بزرگ احمد عبدالصمد در قوم نگریست و گفت: اعیان سپاه شمااید. چه میگویید؟ گفتند: ما بندگانیم و ما را از بهر کارِ جنگ و شمشیر زدن و ولایت زیادت کردن آرند. و هر چه خداورد سلطان بفرماید بنده‌وار پیش رویم و جانها فدا کنیم، سخن ما این است. سخن باید و نباید و شاید و نشاید کار خواجه باشد که وزیر است و این کارِ ما نیست. خواجه گفت: هر چند احمد ینالتگین برافتاد هندوستان شوریده است. و ازینجا تا غزنین مسافتی است دور و پشت بغزنین و هندوستان گردانیدن ناصواب است. وز دگر سو به ارجاف خبر افتاد که علی تگین گذشته شد و جان بمجلس عالی داد و مرا این درست است چنانکه این شنودم از نالانی که وی را افتاده بود رفته باشد. و وی مردی زیرک و گربز و کاردیده بود. مدارا میدانست کرد با هر جانبی؛ و ترکمانان و سلجوقیان عُدَّتِ او بودند و ایشان را نگاه میداشت بسخن و سیم، که دانست که اگر ایشان از او جدا شوند ضعیف گردد. و چون او رفت کار آن ولایت با دو کودک افتد ضعیف؛ و چنانکه شنوده‌ام میان سلجوقیان و این دو پسر و قونش سپاه‌سالارِ على تگین ناخوش است، باید که آن ناخوشی زیادت گردد و سلجوقیان آنجا نتوانند بود؛ و بخوارزم رویِ رفتن نیستشان که چنان که مقرر است و نهاده‌ام تا این غایت هرون حرکت کرده باشد و وی را کشته باشند و آن نواحی مضطرب گشته و شاه ملک آنجا شده، و او دشمنی بزرگ است سلجوقیان را؛ و ایشان را جز خراسان جایی نباشد، ترسم که از ضرورت بخراسان آیند که شنوده باشند که کارِ گروهِ بوقه و یغمُر {ص۵۷۶}  و کوکتاش و دیگران که چاکران ایشانند اینجا بر چه جمله است. آنگاه اگر عیاذ بالله برین جمله باشد و خداوند غائب کار سخت دراز گردد. و تدبیر راست آن بود که خداوند اندیشیده بود که به مرو رود، و رای عالی در آن بگشت. بنده آنچه دانست بمقدار دانش خویش بازنمود. فرمان خداوند را باشد.  امیر گفت نوشتگین خاصه با لشکری تمام بمرو است و دو سالار محتشم با لشکرها ببلخ و تخارستاند. چگونه ممکن گردد ترکمانانِ رودبار را قصد مرو کردن و از بیابان برآمدن؟ و آلتونتاشیان بخود مشغولند بکاری که پیش دارند. ما را صواب جز این نیست که به دهستان رویم تا نگریم که کار خوارزم چون شود. خواجه گفت جز مبارک نباشد. امیر حاجب سباشی را گفت: ساربانان را باید گفت تا اشتران دوردست‌تر نبرند که تا پنج روز بخواهیم رفت. و حاجبی اینجا خواهیم ماند با نائبانِ سوری تا چون سوری دررسد با وی دست یکی دارد تا علف ساخته کنند بازآمدنِ ما را. و دیگر لشکر بجمله با رایت ما روند. گفت چنین کنم. و بونصر مشکان را گفت «نامه‌ها باید نبشت بمرو و بلخ تا هشیار و بیدار باشند و سرِ بیابانها و گذرهای جیحون باحتیاط نگاه دارند، که ما قصد دهستان داریم تا ازین جانب در روی خوارزم و نسا و بلخان‌کوه باشیم و ترکمانان را بجمله از خراسان رمانیده آید و شغلِ دل نماند.» و سالار غلامان سرایی را، حاجب بگتغدی، گفت که «کار غلامان سرایی راست کن که بیماران اینجا مانند در قهندز و دیگران ساخته با رایتِ {ص۵۷۷} ما روند. و همچنان اسبان قَوِد.» و برخاستند و برفتند.  از خواجه بونصر مشکان شنیدم گفت: چون بازگشته بودیم امیر مرا بخواند تنها و با من خلوتی کرد و گفت در این بابها هیچ سخن نگفتی. گفتم زندگانی خداوند دراز باد، مجلسی دراز برفت و هر کسی آنچه دانست گفت. بنده را شغل دبیری است و از آن زاستر چیزی نگوید. گفت: آری. دیری است تا تو در میان مهمّات ملکی و بر من پوشیده نیست که پدرم هر چه بکردی و رای زدی چون همگان بگفته بودندی و بازگشته با تو مطارحه کردی، که رای تو روشن است و شفقت تو دیگر و غرضت همه صلاح ملک. گفتم: زندگانیِ خداوند دراز باد، اگر چنان است که این چه خداوند را گفته‌اند از حال دهستان و گرگان و طبرستان بجای آید از علف و زر و جامه و در خراسان خللی نیفتد این سخت نیکو کاری و بزرگ فایده‌یی است. و اگر خللی خواهد افتاد نعوذ بالله و این چیزها بدست نیاید بهتر درین باب و نیکوتر بباید اندیشید. و بنده بیش ازین نگوید، که صورت بندد که بنده در باب باکالیجار و گرگانیان پایمردی میکند، که در مجلس عالی صورت کرده‌اند که بنده وکیل آن قوم است،و والله که نیستم و هرگز نبوده‌ام و بهیچ روزگار جز مصلحت نجسته‌ام، و به پندنامه و رسول شغل گرگانیان راست شود اگر غرضی دیگر نیست. امیر گفت اغراض دیگر است چنانکه چند مجلس شنیده‌ای، و ناچار میباید رفت. گفتم: ایزد عزوجل خیر و خیریّت بدین حرکت مقرون کناد. و بازگشتم. و وزیر منتظر میبود و خبر شنوده بود که با من تنها خلوت کرده است، چون آنجا آمدم وزیر گفت: دیر ماندی. بازگفتم که چه رفت. {ص۵۷۸} گفت تدبیر این عراقی در سر این مرد پیچیده است و استوار نهاده به سرخس و اینجا بنشابور هر روز می‌پروراند و شیرین میکند؛ و ببینی که ازینجا چه شکافد و چه بینم! و هر چند چنین است من رقعتی خواهم نبشت و سخن را گشاده‌تر بگفت، و آن جز ترا عرضه نباید کرد. گفتم «چنین کنم. و اما پندارم که سود ندارد.» خواجه گفت: «آنچه بر من است بکنم تا فردا روز که ازین رفتن پشیمان شود – و والله که شود، و بطمع مُحال و استبداد درین کار پیچیده است – نتواند گفت که کسی نبود که ما را بازنمودی خطا و ناصوابیِ این رفتن، و بر دست تو از آن میخواهم تا تو گواه من باشی. و دانم که سخت ناخوش آید – و مرا متهم میدارد متهم‌تر گردم – و سَقَط گوید، اما روا دارم و بهیچ حال نصیحت باز نگیرم.» گفتم «خداوند سخت نیکو میگوید که دین و اعتقاد و حق نعمت شناختن این است.» و بدیوان رفتم و نامه‌ها فرموده بود بمرو و بلخ و جایهای دیگر نبشته آمد و گسیل کرده شد.  دیگر روز چون بار بگسست و خواجه بازگشت امیر گفت «هم برآن جمله‌ایم که پس‌فردا برویم.» خواجه گفت «مبارک باشد و همه مراد حاصل شود، و بنده هم برین معانی رقعتی نبشته است و بونصر را پیغامی داده، اگر رای عالی بیند رساند.» گفت نیک آمد. بازگشتند و آن رقعت ببونصر داد، و سخت مشبع نبشته بود و نصیحتهای جزم کرده و مصرح بگفته که: «بندگان را نرسد که خداوندان را گویند که فلان کار باید کردن،که خداوندان بزرگ هر چه خواهند کنند و فرمایند، اما رسم و شرط است که بنده‌یی که این محل یافته باشد از اعتماد خداوند که من یافته‌ام {ص۵۷۹} نصیحت را سخن بازنگیرد در هر بابی. دی سخن رفته است درین رفتن بر جانب دهستان و رای عالی قرار گرفته است که ناچار بباید رفت. و خداوندان شمشیر در مجلس خداوند که گفتند «ایشان فرمان‌بردارند هر چه فرمان باشد» شرط کار ایشان آن است و لکن با بنده چون بیرون آمدند پوشیده بگفتند که این رفتن ناصواب است و از گردن خویش بیرون کردند. آنچه رای عالی بیند جز صلاح و خیر و خوبی نباشد، پس اگر والعیاذ بالله خللی پیدا آید خداوند نگوید که از بندگان کسی نبود که ما را خطای این رفتن بازنمودی. و فرمان خداوند را باشد از هر چه فرماید و بندگان را از امتثال چاره نیست.» بونصر گفت این رقعت سخت تیز و مشبع است، پیغام چیست؟ گفت تا چه شنوی جواب میباید داد،که پیغام فراخورِ نبشته باشد. برفت و رقعت رسانید و امیر دو بار بتامل بخواند پس گفت پیغام چیست؟ بونصر گفت خواجه میگوید «بنده حد ادب نگاه میدارد درین فراخ‌سخنی اما چاره نیست و تا در میانِ کار است بمقدار دانش خویش آنچه داند میگوید و بازمینماید. و در رقعت هر چیزی نبشته است. نکتهٔ بازپسین این است که بنده میگوید ناصواب است رفتن برینجانب و خراسان را فروگذاشتن با بسیار فتنه و خوارج و فرصت‌جویی، باقی فرمان خداوند راست.» امیر گفت اینچه خواجه میگوید چیزی نیست، خراسان و گذرها پر لشکر است و ترکمانان عراقی بگریختند و ایشان را تا بلخان‌کوه بتاختند و لشکر در دُم ایشان است. و پیداست تا دهستان و گرگان چه مسافت است، هر گاه که مراد باشد بدو هفته بنشابور بازتوان آمد. {ص۵۸۰} بونصر گفت همچنین است، و فرمان خداوند سلطان را باشد. و بندگان را از اینچه گویند چاره نیست خاصّه خواجه. گفت: همچنین است.  و امیر رضی الله عنه از نشابور برفت بر راه اسفراین تا بگرگان رود روز یکشنبه دوازدهم ماه ربیع الأول. و در راه سرما و بادی بود سخت بنیرو خاصه تا در سر درهٔ دینار ساری، و این سفر در اسفندارمذ ماه بود، و من که بوالفضلم بر آن جمله دیدم که در سر این دره میاوری حواصل داشتم و قبای روباه سرخ و بارانی و دیگر چیزها فراخور این و بر اسب چنان بودم از سرما که گفتی هیچ چیز پوشیده ندارمی، چون بدرهٔ دینار ساری رسیدیم و در دره درآمدیم و مسافت همه دو فرسنگ بود آن جامه‌ها همه بر من وبال شد و از دره بیرون آمدم و همه جهان نرگس و بنفشه و گونه گونه ریاحین و خضرا بود و درختان بر صحرا در هم شده [را] اندازه و حدّ پیدا نبود، که توان گفت بقعتی نیست نزه‌تر از گرگان و طبرستان، اما سخت وِبْیْ است چنانکه بوالفضل بدیع گفته است: جرجان، و ما ادریک ما جرجان ! اکلهٌ من التّینِ و موتهٌ فی الحین. و النّجار اِذا راى الخراسانیَّ نَحَتَ التّابوتَ على قدِّه.  و امیر رضی الله عنه بگرگان رسید روز یکشنبه بیست و ششم ماه {ص۵۸۱} ربیع الأول. و از تربت قابوس که بر راه است بگذشت و بر آن جانب شهر جایی که محمدآباد گویند فرود آمد بر کران رودی بزرگ. و بر راه که میرفت ازین جانب شهر تا بدان جانب فرود آید مولازاده‌یی دست بگوسپندی دراز کرده بود، متظلم پیش امیر آمد و بنالید، امیر اسب بداشت و نقیبان را گفت هم اکنون خواهم که این مولازاده را حاضر کنید. بتاختند و از قضاء آمده و اجل رسیده مولازاده را بیاوردند – و بیستگانی‌خوار بود – با گوسپند که استده بود. و امیر او را گفت بیستگانی داری؟ گفت دارم، چندین و چندین. گفت گوسپند چرا ستدی از مردمان ناحیتی که ولایت ماست؟ و اگر به گوشت محتاج بودی به سیم چرا نخریدی؟ که بیستگانی ستده‌ای و بینوایی نیست. گفت گناه کردم و خطا کردم. گفت لاجرم سزای گناهکاران ببینی. فرمود تا وی را از دروازهٔ گرگان بیاویختند و اسب و سازش به خداوند گوسفند داد و منادی کردند که هر کس که بر رعایای این نواحی ستم کند سزای او این باشد. و بدین سبب حشمتی بزرگ افتاد. و راعی رعیت را بدین و مانند این نگاه تواند داشت، که هرگاه که پادشاه عطا ندهد و سیاست هم بر جایگاه نراند همه کارها بر وی شوریده و تباه گردد.

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha