کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    و چون وقت حرکت فراز آمد – و کار خراسان و خوارزم و ری و جبال و دیگر نواحی برین جمله بود که باز نمودیم – امیر مسعود رضی الله عنه عزیمت را قرار داد بر آنکه سوی بُست رود تا از آنجا سوی هرات کشد و از هرات که واسطه خراسان باشد مینگرد تا در هر بابی چه باید فرمود. امیر مسعود امیر سعید را خلعت داد و حضرتِ غزنین بدو سپرد چنانکه بر قلعت بسرای امارت نشیند و مظالم آنجا کند و سرهنگ بوعلی کوتوال پیش خداوندزاده باشد مشیر و مدبّر کارها، و دیگر فرزندان {ص۵۵۸} امرا را با خانگیان و خادمان و خدمتکاران بقلعتِ نای و دیری فرستاد. و امیر مودود را خلعت داد تا با رکاب وی رود. و نامه‌ها فرمود به تلک تا شغل احمد ینالتگین را که بجدّ پیش گرفته است و وی را از لهور برمانیده و قاضی و حشم از قله به فرود آمده بجدّتر پیش گیرد چنانکه دل بیکبارگی از کار وی فارغ گردد، و سوی وزیر احمد عبدالصمد تا چون از شغل ختلان و تخارستان فارغ گردد منتظر باشد فرمان را تا بدرگاه آید آنجا که رایت عالی باشد.

    و پس از آنکه فراغت افتاد ازین مهمات امیر رضی الله عنه از غزنین برفت روز شنبه سه روز مانده از شوال، و هفتم ذوالقعده به تکیناباد رسید و آنجا هفت روز ببود؛ و یکبار شراب خورد، که دل‌مشغول میبود بچند روی. پس از آنجا به بُست آمد روز پنجشنبه هفدهم این ماه و بکوشک دشت لگان نزول کرد، و آنجا زیادتها کرده بودند از باغها و بناها و سرایچه‌ها.

    و نامه‌های مهم رسید از خراسان بحدیث ترکمانان و آمدن ایشان بحدود مرو و سرخس و بادغیس و باورد و فسادهای بافراط که میرود و عجز گماشتگان و شحنه از مقاومت و منع ایشان. و سوری نبشته بود که اگر و العیاذ بالله خداوند بزودی قصد خراسان نکند بیم است که از دست بشود که ایشان را مدد است پوشیده از علی تگین، و هرون نیز از خوارزم اغوای تمام میکند، و میگویند که در نهان با على تگین بنهاده است که وی از خوارزم سوی مرو آید تا على تگین بترمذ و بلخ کشد و دیدار کنند. امیر برسیدن این اخبار سخت بیقرار شد.

    و روز چهارشنبه سلخ این ماه از بُست برفت، و در راه مبشران رسیدند و نامهٔ تلک آوردند بکشته شدن احمد ینالتگین عاصیِ مغرور و {ص۵۵۹} گرفتار شدن پسرش و بطاعت آمدن ترکمانان که با وی می‌بودند. امیر بدین خبر سخت شاد شد که شغل دلی از پسِ پشت برخاست. و فرمود تا دهل و بوق زدند و مبشرّان را خلعت و صلت دادند و در لشکرگاه بگردانیدند و بسیار مال یافتند. و نامه‌های تلک و قاضی شیراز و منهیان بر آن جمله بودند که «تلک به لهور رسید و چندتن را از مسلمانان که با احمد یار شده بودند بگرفتند مثال داد تا دست راست ببریدند و مردم که با وی جمع شده بودند از این سیاست و حشمت که ظاهر شد بترسیدند و امان میخواستند و از وی جدا میشدند. و کار اعمال و اموال مستقیم گشت. و تلک ساخته و مستظهِر با مردمِ بسیار اغلب هندو دُم احمد گرفت و در راه جنگها و دست‌آویزها میبود و احمد خذلان ایزدی میدید و تلک مردم او را میفریبانید و می‌آمدند. و جنگی قویتر ببود که احمد ثباتی کرد و بزدند او را و بهزیمت برفت و ترکمانان از وی بجمله جدا شدند و امان خواستند و تلک امان داد و احمد با خاصگان خویش و تنی چند که گناهکارتر بودند، سواری سیصد، بگریختند. و تلک از دُم او باز نشد و نامه‌ها نبشته بود بهندوان عاصی جتان تا راه این مخذول فروگیرند و نیک احتیاط کنند که هر که وی را یا سرش را نزدیک من آرد وی را پانصد هزار درم دهم، و جهان بدین سبب بر احمد تنگ زندانی شده بود و مردم از وی می‌بازشد. و آخر کارش آن آمد که جتان و هر گونه کفّار دُم او گرفتند و یک روز به آبی رسید و بر پیل بود خواست که بگذرد جتان مردی دو سه هزار سوار و پیاده بر وی خوردند و با وی کم از دویست سوار مانده بود و خود را در آب انداخت و جتان دو سه رویه درآمدند، بیشتر طمعِ آن کالا و نعمت را که با وی بود، چون بدو نزدیک شدند خواست که پسر خویش را بکشد بدستِ خویش جتان نگذاشتند، پسرش بر پیلی بود، {ص۵۶۰} بربودند، و تیر و شِل و شمشیر در احمد نهادند و وی بسیار کوشید آخرش بکشتند و سرش ببریدند و مردم که با وی بودند بکشتند یا اسیر گرفتند و مالی سخت عظیم بدست آن جتان افتاد، و مهترشان در وقت کسان فرستاد نزدیک تلک، و دور نبود، و این مژده بداد تلک سخت شاد شد و کسان در میان آمدند و سخن گفتند تا پسر احمد و سرش فرستاده آید؛ حدیث پانصد هزار درم میرفت تلک گفت مالی عظیم از آن این مرد بدست شما افتاده است و خدمتی بزرگ بود که سلطان را کردید و ثمرهٔ آن بشما برسد، مسامحت باید کرد، دو بار رسول شد و آمد بر صدهزار درم قرار گرفت و تلک بفرستاد و سر و پسر احمد را بنزدیک او آوردند و بر مراد سوى لهور بازگشت تا بقیّت کارها را نظام دهد پس بدرگاه عالی شتابد هر چه زودتر باذن الله عز وجل.»

    امیر جوابهای نیکو فرمود و تلک را و دیگران را بنواخت و احماد کرد و مبشران را بازگردانیده آمد و تلک را فرمود تا قصد درگاه کند با سر احمد ینالتگین و با پسرش. و اینک عاقبت خائنان و عاصیان چنین باشد، و از آدم علیه السلام تا یومنا هذا برین جمله بود که هیچ بنده بر خداوند خویش بیرون نیامد که نه سر بباد داد؛ و چون در کتب مثبت است دراز ندهم. و امیر درین باب نامه‌ها فرمود باعیان و بزرگان و باطراف ممالک و فرمانبرداران، و مبشران فرستاد، که سخت بزرگ فتحی بود.

    و امیر بهرات رسید روز پنجشنبه نیمه ذوالحجه، و روز چهارشنبه بیست و یکم این ماه از هرات برفت براه پوشنگ تا سوی سرخس رود و لشکر آنجا عرض کرد. و مظفر طاهر را آورده بودند با بند که عامل {ص۵۶۱} و زعیم پوشنگ بود و صاحب دیوان خراسان سوری در باب وی تلبیسها ساخته و یاران گرفته چون بوسهل زوزنی و دیگران تا مگر وی را برانداخته آید – که رضای عالی بوسهل را دریافته بود و به درگاه باز آمده و بندیمی نشسته – از قضای آمده که آنرا دفع نتوان کرد چنان افتاد که در آن ساعت که حدیث وی برداشتند امیر قدّس الله روحه سخت تافته بود و مشغول‌دل، که نامه‌ها رسیده بود بحدیث ترکمانان و فسادهای ایشان؛ امیر بضجرت گفت «این قوّاد مظفّر را بر پا باید آویخت»، و حاجب سرایی ابله‌گونه‌یی که اورا خمار تگین ترشک گفتندی – محمودی و بتن خویش مرد بود و شهم – بیرون آمد و این حدیث بگفت و کسان سوری و آن قوم که خصمان مظفّر بودند این سخن بغنیمت شمردند و هزار دینار زود بدین حاجب دادند، وی مراجعت ناکرده با امیر مظفّرِ طاهر را بفرمود تا بدرگاه در درختان که آنجا بود بر درختی کشیدند و برآویختند و جان بداد. و خواجه بونصر مشکان بدیوان بود، ازین حدیث سخت تافته شد و امیر حرس و محتاج را بخواند و بسیار ملامت کرد بزبان و بمالید و گفت: این خُرد کاری نیست که رفت، سلطان بخشم فرمانها دهد، اندر آن توقف باید کرد، که مرد نه دزدی بود. گفتند حاجبی برآمد و این فرمان داد، و ما خطا کردیم که این را باز نپرسیدیم، و اکنون قضا {ص۵۶۲} کار خود کرد؛ خواجه چه فرماید؟ گفت من چه فرمایم؟ این خبر ناچار بامیر رسد، نتوانم دانست که چه فرماید. ایشان بدست و پای مرده برفتند.

    و امیر را خشم بنشست و به نان خوردن رای کرد و بونصر را بخواند. در میان نان خوردن حدیث پوشنگ خاست، امیر گفت: این سگ ناخویشتن‌شناس چه عذر میآرد – یعنی مظفّر – از ستمی که بر درویشان این نواحی کرده است؟ بونصر گفت که مظفر نیز کی سخن گوید و یا تواند گفت؟ خداوند را بقا باد. امیر گفت: بچه سبب و چه افتادش؟ بونصر در سالار غلامان سرایی حاجب بگتُغدی نگریست، بگتغدی گفت خداوند را بقا باد، مظفر را بفرمان عالی برآویختند. امیر گفت «چه میگویی؟» و بانگی سخت بکرد و دست از نان بکشید، و سالار بشرح‌تر گفت، امیر سخت در خشم شد و گفت بس عجب باشد که بدین آسانی مردم توان کشت خاصه چون مظفّری؛ تو حاجب باشی و بر درگاه بودی، بدین چرا رضا دادی و ما را آگاه نکردی؟ گفت زندگانی خداوند دراز باد، من سالار غلامان سرایم و شغلی سخت گران دارم و از آن بچیزی نپردازم و در کارهای دیگر بر درگاه سخن نگویم، و من خبر این مرد آن وقت شنودم که بکشته بودند. امیر از خوان برخاست بحالی هول و دست بشست و حاجب بگتغدی را بخواندند و بنشاندند و گفت بخوانید این حاجبِ سرای را، بخواندند، و میلرزید از بیم، گفت: ای سگ این مرد را چرا کشتند؟ گفت خداوند چنین و چنین گفت، پنداشتم که حقیقت است. گفت بگیریدش. خادمان بگرفتندش. گفت بیرونِ خیمه برید و هزار چوب {ص۵۶۳} خادمانه زنید تا مقرّ آید که این حال چون بود. ببردندش و زدن گرفتند مقرّ آمد و امیر را مقرّر گشت حدیث مال، و سخت متغیّر گشت بر بوسهل و سوری، و والی حرس و محتاج را بخواندند امیر گفت: مظفّر را چرا کشتید؟ و گفتند فرمان خداوند رسید بر زبان حاجبی. گفت چرا دیگر بار باز نپرسیدید؟ گفتند چنین بایست کرد، پس ازین چنین کنیم. امیر گفت «اگر حدیث این حاجبِ سرای در میان نبودی فرمودمی تا شما را گردن زدندی. اکنون هر یکی را هزار تازیانه باید زد تا پس ازین هشیار باشند.» هر دوتن را ببردند و بزدند.

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha