بوی گیسویت دماغ جان معطر میکند
دیدن رویت چراغ دل منور میکند
(بیت اول جاافتاده یا ناخواناست)
منعمی گر جامههای کهنه در پوشد گداست
خلعت فاخر فقیر انرا توانگر میکند
همتم از تاج فقر بایزیدی وادهمی
سرزنشها بر کلاه خان و قیصر میکند
بسکه سوراخست رختم نیست پیدا جیب آن
هر زمان شخصم سر از جیب دگر بر میکند
برکسی رحم آیدم کو جامه چرکن شده
چون برون میآید از حمام در بر میکند
دولتی او دان که دستی رخت نو پوشیده است
همچنان ناشسته فکر دست دیگر میکند
در فراق خیمه و خرگاه و زیلوو نمد
این بخود می پیچد و آن خاک بر سر میکند
هر که با قاری کند دعوی بشعر البسه
بحث باصوف مربع ازجل خر میکند