دست تا چند نهادن بشکاف دستار
ادب آن دان که نکاوند بزرگان بسیار
بایدت گنبد دستاری چنان محکم بست
که بهم بر نشود گر چه بیفتد زمنار
تا خداوند ببخشد زنوم دستی رخت
هر زمان دست برآدم بدعا یاستار
بس که بر کوه و کمر سرزده پوشی میان
هیچ واقف نشد از معنی پشیمین شلوار
مرد باشد که باو تاندهی صد تنکه
در بغل بغچه نیارد که نهد در بازار
نظم از کفش و کلاهم سر و پا پیدا کرد
قالبی کوی ندارد خبری زین اشعار
صفت رخت خوش آینده تر از وصف طعام
قصه عقد سپیچ است به از ذکر مبار
گرد دامان شمط گفت سجیف آسا عقل
یافت چون دایره اطلس چرخ دوار
سخنی گو بجز از وصف لباس ای قاری
که بود دلکش و نزدیک ببند شلوار