کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    ز جان بیزارم از دست دل خویش
    خدایا با که گویم مشکل خویش
    گل من خار غم در پا ندارد
    که چندان فارغست از بلبل خویش
    به دریای غمت نازم که بازم
    به قعر خویش برد از ساحل خویش
    دل من می ندانم مایل کیست
    که هیچش می نبینم مایل خویش
    دی از پروانۀ وصل تو تا صبح
    شدم از شوق شمع محفل خویش
    چو مرغ بیضه ضایع کرده دایم
    دلم گیرد کنار از منزل خویش
    ندانم آخر این صیّاد بی رحم
    چرا پوشید چشم از بسمل خویش
    دلا تا چند کاری تخم هستی
    به باد نیستی ده حاصل خویش
    بهل تا اوفتان خیزان بیاید
    غبار خسته ره با محمل خویش

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

 
 
Captcha