شمارهٔ ۱۱
در عشق بتی دلم گرفتار شدست
وز فرقت او رخم چو دینار شدست
این قصه مرا ز دوست دشوار شدست
دل در کف یارو از کفم یار شدست
شمارهٔ ۱۲
عقل تو ببخت رهنمای تو بسست
در سمع فلک لفظ ثنای تو بسست
تاج سر قدر خاک پای تو بسست
در شخص هنر روان ز رای تو بسست
شمارهٔ ۱۳
از برف سر کوه چو ذات الحبکست
وین برف پرنده در هوا بس سبکست
ای شاه جهان ، بنده ز سرما تنکست
کوه و درو دشت گنبدان بس خنکست
شمارهٔ ۱۴
ایام درشت رام تاج الملکست
جان ابدی بنام تاج الملکست
آرام جهان قوام تاج الملکست
گردنده فلک غلام تاج الملکست
شمارهٔ ۱۵
چیزی که دویست و بیست صد افزونست
یک نیمۀ او هجده بود این چونست ؟
این آن داند که از خرد قارونست
نی دانش نا اهل و خسان دونست
شمارهٔ ۱۶
آن کس که ز بهر او مرا غم نیکوست
با دشمن من همی زید در یک پوست
گر دشمن بنده را همی دارد دوست
بدبختی بنده دان ، نه بد عهدی دوست
شمارهٔ ۱۷
مر کلک ترا سخاوت ، ای خسرو ، خوست
شمشیر تو بر شیر بدارند پوست
کلک تو و شمشیر توزان زشت و نکوست
کین دوزخ دشمنست و آن جنت دوست
شمارهٔ ۱۸
دل بر کندم زین تن بیمار ، ای دوست
بازم خرازین بلطف یک بار ، ای دوست
مگذار مرا بردر پندار ، ای دوست
چون بردرت آمدم بزنهار ، ای دوست
شمارهٔ ۱۹
در چشم من از آتش عشق تو نمیست
در جان من از شادی خصم تو غمیست
با خصم منت همیشه دمسازی چیست ؟
یا رب ، مپسند ، کآشکارا ستمیست
شمارهٔ ۲۰
ای رای تو با ضمیر گردون شد جفت
پیدا بر تو هر چه فلک راست نهفت
مدح چو تویی چو من رهی داند گفت
الماس خرد در سخن داند سفت