شمارهٔ ۳۱
نی مهر تو در هیچ نگین می گنجد
نی مهر تو در جان حزین میگنجد
جولانت خواهم اگر چه ، ای مرد حکیم
در قالب گفتار همین می گنجد
شمارهٔ ۳۲
مادح ز عطای تو توانگر گردد
فکرت ز سخای تو مدبر گردد
خاطر بهوای تو منور گردد
معنی بثنای تو مشهر گردد
شمارهٔ ۳۳
هر روز بتم با دگری پیوندد
با وی گوید حدیث و با وی خندد
گر من نفسی شادزیم نپسندد
مردم دل خویش بر چنین کس بندد ؟
شمارهٔ ۳۴
فردا علم عشق برون خواهم زد
لاف از تو و خودنگر که چون خواهم زد ؟
گر خصم هزارند و زبونند مرا
بر دیدۀ خصمان زبون خواهم زد
شمارهٔ ۳۵
ای مه ، بکف ابر زبون خواهی شد
وی برگ سمن ، بنفشه گون خواهی شد
ای رایت نیکویی ، نگون خواهی شد
در چنشم مست آنکه تو چون خواهی شد
شمارهٔ ۳۶
بیهوده بر آزار من ، ای سرو بلند
تیغت شستی بخون و خوردی سوگند
گر من بهلاک خویش گشتم خرسند
باری تو ز خویشتن چنین بد مپسند
شمارهٔ ۳۷
هر گه که بخندد آن نگار دلبند
از نقطۀ یاقوت فرو ریزد قند
خورشید زرشک گوید ، ای سرو بلند
چون خندیدی باز دگر بار بخند
شمارهٔ ۳۸
پیچیدن افعی بکمندت ماند
آتش بسنان دیو بندت ماند
اندیشه برفتن سمندت ماند
خورشید بهمت بلندت ماند
شمارهٔ ۳۹
نوروز شکفته از لقای تو برند
فردوس خجسته از رضای تو برند
بنیاد درستی از وفای تو برند
ارکان تمامی از بقای تو برند
شمارهٔ ۴۰
عشق تو مرا از دل و از جان برکند
سودای توام ز خان و ازمان برکند
در کام دلم ز عشق هر ذوق که بود
هجران توام از بن دندان برکند