به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
از بس که بود جان، دم رفتن نگرانش
هر گام اجل می کشد از رحم عنانش
این بخت که افسانهٔ عشق تو شنیدست
در شور قیامت بود این خواب گرانش
دل مسند شاهی است که صد دلبر کنعان
در مملکت حسن بود دست نشانش
زحمت مکش ای خضر که از بیم ملامت
الماس بسایند به لب تشنه لبانش
در سینهٔ مخمور وصالت نتوان یافت
زخمی که ز خمیازه توان بست دهانش
فریاد که هر غم که رسد بر در هستی
جان های شهیدان تو گیرند عنانش
عرفی لب غماز چه بندی که بود عشق
رازی که به گفتن نتوان کرد عیانش
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.