عرفی شیرازی
غزل ها
غزل شمارهٔ ۴۰۷: از بس که بود جان، دم رفتن نگرانش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
از بس که بود جان، دم رفتن نگرانش هر گام اجل می کشد از رحم عنانش این بخت که افسانهٔ عشق تو شنیدست در شور قیامت بود این خواب گرانش دل مسند شاهی است که صد دلبر کنعان در مملکت حسن بود دست نشانش زحمت مکش ای خضر که از بیم ملامت الماس بسایند به لب تشنه لبانش در سینهٔ مخمور وصالت نتوان یافت زخمی که ز خمیازه توان بست دهانش فریاد که هر غم که رسد بر در هستی جان های شهیدان تو گیرند عنانش عرفی لب غماز چه بندی که بود عشق رازی که به گفتن نتوان کرد عیانش عرفی شیرازی