کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    لطف ملک العرش به من سایه برافکند

    تا بر دل گم بوده مرا کرد خداوند

    دل گفت له الحمد که بگذشتم از آن خوف

    جان گفت له الفضل که وارستم ازین بند

    چون کار دلم ساخته شد ساختم از خود

    شیرین مثلی بشنو و با عقل بپیوند

    مردی به لب بحر محیط از حد مغرب

    سر شانه همی کرد و یکی موی بیفگند

    برخاست از آنجا و سفر کرد به مشرق

    باد آمد و باران زد و جایش بپراکند

    مرد از پی سی سال گذر کرد بر آنجای

    برداشت همان موی و بخندید بر آن چند

    حال تن خاقانی و اندیشهٔ ابخاز

    این است و چنین به مثل مرد خردمند

    ابخاز حد مغرب و درگاه ملک بحر

    مسکین تن نالانش به مویی شده مانند

    آخر به کف آمد تن نالانش دگربار

    گر خصم بر این نادره می‌خندد گو خند

    اکنون من و این نی که سر ناخن حور است

    کان نی که بن ناخن من داشت جهان کند

    اینک دهنم بر صفت گنبدهٔ گل

    این گنبد فیروزه به یاقوت و زر آکند

    خرسند نگردد به همه ملک ری اکنون

    آن دل که همی بود به خرسند خرسند

    خاقانی و خاقاتن و کنار کر و تفلیس

    جیحون شده آب کر و تفلیس سمرقند

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha