به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
مرد آن بود که از سر دردی قدم زند
درد آن بود که بر دل مردان رقم زند
آن را مسلم است تماشا به باغ عشق
کو خیمهٔ نشاط به صحرای غم زند
وز بهر آنکه نیست شود هرچه هست اوست
ختم وجود بر سر کتم عدم زند
از دست عشق چون به سفالی شراب خورد
طعنه نخست در گهر جام جم زند
بیشی هر دو عالم بر دست چپ نهد
وانگه به دست راست بر آن بیش، کم زند
جایی که زلف جانان دعوی کند به کفر
گمره بود که در ره ایمان قدم زند
و آنجا که نور عارض او پرده برگرفت
تردامنی بود که دم از صبحدم زند
خاقانی این سراب که داند که مردوار
زین خاکدان به بام جهان بر علم زند
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.