خاقانی شروانی
قصاید
شماره ۷۵ - قصیده: مرد آن بود که از سر دردی قدم زند
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مرد آن بود که از سر دردی قدم زند درد آن بود که بر دل مردان رقم زند آن را مسلم است تماشا به باغ عشق کو خیمهٔ نشاط به صحرای غم زند وز بهر آنکه نیست شود هرچه هست اوست ختم وجود بر سر کتم عدم زند از دست عشق چون به سفالی شراب خورد طعنه نخست در گهر جام جم زند بیشی هر دو عالم بر دست چپ نهد وانگه به دست راست بر آن بیش، کم زند جایی که زلف جانان دعوی کند به کفر گمره بود که در ره ایمان قدم زند و آنجا که نور عارض او پرده برگرفت تردامنی بود که دم از صبح دم زند خاقانی این سراب که داند که مردوار زین خاکدان به بام جهان بر علم زند خاقانی شروانی