میاندیشیدم که مخلوق را به الله چو جنسیّت نباشد چگونه به الله انس گیرد و خوش شود و بیارامد الله الهام داد که چون مخلوق از موجد است و آن منم چگونه انیس نباشم آخر اگر وجود با ایجاد نیارامد چگونه در وجود آید و چگونه با او آسیب دارد آخر باشِش وجود با ایجاد نبود با چه خواهد بود چو ارادتم و فعلم و صفتم و خلقم و رحمتم به مخلوق پیوسته باشد مؤانست با من نباشد با که باشد آخر نه این همه شهوتها و عشقها و مؤانستها از من است و از آفرینش من است پس چگونه با من انس نباشد چو انس از فعل من است همۀ کلمات دوستان و راز گفتن ایشان و مُماسّۀ ایشان و مصاحبت ایشان من هست میکنم پس هست را با هستکننده چگونه آرام نباشد و با کی خواهد مؤانست بودن که دایم ماند جز با من اکنون ذکر میگوی و با الله و با صفات او انیس میباش و قرآن میخوان و حقیقت انس را مشاهده میکن اَللهُ لَا إِلهَ إِلَّا هُوَ چون نفاذ مشیّت هیچکس را نیست جز الله را و من خواستۀ آن خواستم خواست را با خواهنده چگونه انس نباشد الْحَیُّ چون زنده دایم است چگونه بازنده انس نباشد الْقَیُّومُ همه روزگار تو را میسازد و تصرفات تو را راست میدارد چگونه تو را با او سخن و راز و انس نباشد لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَ لَا نَوْمٌ چو هیچ زمانی بیخبر نباشد چگونه حال خود را با وی عرضه نتوانی داشتن عاشقان بیدار باشند مگر تو معشوقهای که خفتهای اکنون وجود تو چون شاخ ریحان در دست الله است همه شکوفههای شهوت و برگهای رازت با الله باید که باشد (وَاللهُ اَعلَم).