گفتم که الله رحمن و رحیم است تصوّر میکردم بخشایندگی الله را به صورت سپیدی چو شکل ذاتی که از دُرهای سپید مرکّب باشد در ذات بخشایندگی نظر میکردم روح من در وی آرام میگرفت و خود را در وی میمالید که چه خوش چیزیست این بخشایندگی که همه راحتها در وی مییافتم و همه فرجها از اندوهها و همه شفاها از دردها مییافتم و در وی میغیژیدم و ملالت تصوّر نمییافتم باز در رحیمی و ذات مهربانی نظر میکردم و همه دلگرمیها و خوشیها و عشقها در وی مییافتم هرچند که نیکتر در وی میغژیدم خوشتر مییافتم [و ذات مهربانی را معشوقهتر مییافتم] اکنون بخشایندگی آن باشد که تو افتاده باشی کریمی دانایی به سر تو برسد و درمان کار تو بسازد و یا شکسته و تنگدستی باشی به نزد فریادرسی و دستگیری روی و او ببخشاید و درمان کار تو او کند و مهربان آن باشد که میطلبد بیچارهای را و به نزد خود به کره و طوع میکشدش تا کار او را میسازد و از بلاهاش نگاه میدارد و هماره در بر خودش میخواهد و مؤانست بر مؤانست میافزاید اکنون الله اکبر گویم اگر در جمال نگرم الله اکبر گویم اگر در قدرتها نگرم الله اکبر گویم اگر در علمها نگرم الله اکبر گویم همه در ذکر الله و معنی الله شوم که ذکر الله از همه نیکوتر است زبان کلید دل است هرچند زبان بگفتِ ذکر الله گردانتر باشد دل گشادهتر [باشد] و نفایس نیکتر پدید آید گویی ذکر الله باد صبا است که خبر دوست آورد و زمین کالبد مرده را پر از باغ و بوستان شادمانی کند و آب روان شود پیش در [هر] خانۀ کالبد و شکوفۀ ریزان از هر چمن عضوی و اجزایی پدید آید مرد عاقل باتجربه که سیر شده و مانده شده باشد از ذکر الله و پژمرده گشته باشد چون این عجایب ببیند و این عجب به او پیدا شود همه اجزاش چُست و چالاک شوند و در ذکر الله آیند گویی که آن عجب زندگی بود که آسیب به اجزای او کرد و زنده گردانیدش و یا آن [عجب] دم اسرافیل را ماند که اجزای خاک فروخفته را زنده میگرداند یعنی این بیان آن است که به اشارتی چگونه اجزای پژمرده را زنده میگردانیم و به بهشت خوشی میرسانیم وَ الطُّورِ یعنی باطن کوه طور چو از الله واقف شد از عشق پارهپاره شد اگر باطن تو نیز سرهسره بنگرد واقف شود و واله شود و همان لذّت بیابد اکنون چندانی ذکر گو که الله را ببینی چنانکه پرده از طور برخاست بدید پردههای غفلت چون به ذکر الله بر درد تو هم ببینی (وَاللهُ اَعلَم).