سؤال کردند که مؤمن زندانی است چگونه خوشدل باشد گفتم چو صدّیق باشد [خوشدل باشد] چون یوسف صدّیق در زندان، وقتی که مؤمن معصیتی میکند و دهانش تلخ میشود که من با چنین معصیتی از الله چگونه مغفرت طمع دارم و چگونه به الله به نیاز و مخاطبه سخنی گویم باید که بدین تلخ شدن و شکسته شدن تن شادمان باشی و رضا بدهی بدین قسمت که الله کرده است که از خوف فراق او تلخ دهان میباشی و تا گِرَوِشی نباشد چرا از عقوبت ترسان باشی و اگر با گستاخی و دلیری بر جنایات، شادمان باشی بر یاد بهشت و لطف و کرم و مغفرت وی، آن گروش و دوستی و اعتقاد است کیف ما کان در این روش غم و شادی و شکستگی از جنایات و دلیری بر جنایات دلیل محبّت توست و دلیل اعتقاد توست مر الله را و محبّت تو مر الله را دلیل محبّت الله است.
مر تو را یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّوُنَهُ هرکجا که گریه است و خنده است خنده از بهر وصال به لطایف الله است و گریه از بهر فراق از لطایف الله است آدمی بچه چو از خردکی بلند میشود شادمان است از لطایف الله و به وقت کبر سن دژم و گریان است به سبب فراق از لطایف الله، خندان بدو و گریان از فراق او، اکنون اگر خوشی خود را ابدی خواهی ابدی را خدمت کن یعنی اگر در ذکر الله آیی بُستان اجزای تو شکفته شود و باغ جان تو در خنده آید و صبای حالت تو وزان شود نظر کن که الله به نفس مبارک خود چگونه درمیدمد که اجزای تو در خنده میآید اگر بگویی در دمیدن از لب و دندان باشد پس بگویم که اسباب وزیدن صبا همچون لب و دندان الله است چنانکه روح به واسطۀ لب و دندان دردمد الله به لب و دندان اسباب درمیدمد و نظر میکن که الله نهال حالت در روح تو مینشاند به دست خود اسباب چون ساعد سیمین الله است اِلی غَیْرِ ذلِکَ مِنْ تَصْوِیْراتِ الله الَّذِیْنَ کَفَرُوْا وَ صَدُّوْا عَنْ سَبِیْلِ اللهِ. سبیل الله همین الله است و نظر به الله است خود را بر روی الله میبینم امّا الله واسع است که هر جزو من بر روی الله صدهزار ولایت دارد و همین زمان که سخن میگویم و مینویسم الله مرا میاندازد و میغلطاند تا مستعمل بوم در کار به حرکت و سکون چنانکه از غلطانیدن در کار گویی سر و روی من میشکندی اکنون چو الله اجزای مرا چنین بر کار میدارد و میگرداند در این کارهای اجزای خود نظر کنم با سهم شوم و پرهیبت شوم که چنین کاری در اجزای من است (وَاللهُ اَعلَم).