مردمان شفاعت میکردند که چشم ما را باز کن گفتم ای الله ایشان را از چشم و گوش نفاذ و مصلحت مطلوب است نفاذ تصرّفم بده تا به ایشان دهم چون تو با من این کرم نکنی من نیز با ایشان این کرم نتوانم کردن ای الله اگرچه مرا داری چو من بندهام اگر وجود منت باید بداری و اگر نبایدت نداری گفتم ای الله چون الله من تویی آخر این متاع وجود مرا و لوازم وجود مرا خداوندهای باید آن خداونده تویی تو را میگویم که چون مرا راه نمیدهی و نفاذ نمیدهی از بهر مصلحت [ورزیدن] دینی اکنون آن در دربستم به خودم راه ده در ستانۀ کالبدم همان که نیک جایگاه تنگ است بلکه تختهبند است الله مرا برداشت و به هر جایی برد و تماشا کردم گفتم من از این جای می نروم و هم بدین جای فروروم چون آب، الله در بربست که وقت نیست چون دلت پارهای گشاد و ماندگی افکندی برخیز باز رو تا وقت شدن دستپیمان حاصل میکن بیچونگی الله مصوّر میشد مرا و در هر صفتیاش صدهزار باغ میدیدم گفتم آخر الله است که بیچگونگی الله را در من نقش میکند آری تا جهان را بر من به رنج چون شب تاریک نکنند از راه دیگر به عالم روشن نبرند که معراج هرکسی را به اندازه گوهر پاک وی بود اجزای من در وقت ذکر الله به ناز میباشد و خبر ندارد الله به رحمت خاک اجزای مرا گرد میدارد و او را به دولتها میرساند چنانکه از وقت عدمم بدین زمان رسانید و میبرد به رحمت به آخرت ای مالک یوم الدّین، ای پادشاه، اجزای من مملوکِ مضبوطِ استوار گرفتۀ توست هیچ حرکتی و رفتنیاش نباشد جز در ممالک تو، اجزای مرا به احوال به سزا تو میرسانی برگ روحم از شجرۀ تقدیرت جدا شدست گاهی حرکت بسوی یمین آسایش میکند و گاهی حرکت به یسار رنج میکند [به هر حرکتی که در یسار رنج میکند] نوعی رنج مشاهده میکند و به هر حرکتی که سوی یمین میکند نوعی آسایش مشاهده میکند تا این برگ روح به قیامت به یمین بهشت افتد و قرار گیرد یا به یسار دوزخ اصحاب میمنه و اصحاب مشئمه این بود به الله گفتم که ای الله مرا و اجزای مرا بیخبر مدار از خود که مرده و پژمرده شوم چنانکه ماهی از آب دور میماند، چنان شد که اجزای وجود من و اجزای عالم مستغرق صنع او شد و من مشاهده میکردم الله را بر سبیل حیرت با همه صفتهاش با خود گفتم چو الله گفتی حیرت گفتی یعنی ای کسی که چشمها در وجه تو متحیّرند از نغزی و از سپیدی و از خوبی و از بیعیبی تا دل خیره میشود از هرچه از اسم الله پیش دل آید از سبحانی و پاکی روی و بیعیبی و سبکی دل از آن جمال که در مخلوقات چنان نبینی این همه [نشان] کنیزکان و غلامان بهشت و غیب باشد که از پرتو حسن الله بدیشان زده است پس هرچه مرا از سبحانی و قدّوسی و معشوقی الله و طرب پیش دل آید آن همه نتیجۀ پرتو الله است و خواتین غیب و بهشتاند و ملوک بهشتاند که در جوار الله آن حسن و بها گرفتهاند اکنون باک نیست از درآمدن ایشان در دل که آن حسنهای دلربا که تا بد از غیب آن همه الله است (وَاللهُ اَعلَم).