بهاءُالدّین وَلَد
جزو دوم
فصل 94
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مردمان شفاعت می‏ کردند که چشم ما را باز کن گفتم ای الله ایشان را از چشم و گوش نفاذ و مصلحت مطلوب است نفاذ تصرّفم بده تا به ایشان دهم چون تو با من این کرم نکنی من نیز با ایشان این کرم نتوانم کردن ای الله اگرچه مرا داری چو من بنده‏ ام اگر وجود منت باید بداری و اگر نبایدت نداری گفتم ای الله چون الله من تویی آخر این متاع وجود مرا و لوازم وجود مرا خداونده ای باید آن خداونده تویی تو را می‏ گویم که چون مرا راه نمی‏ دهی و نفاذ نمی‏ دهی از بهر مصلحت [ورزیدن‏] دینی اکنون آن در دربستم به خودم راه ده در ستانۀ کالبدم همان که نیک جایگاه تنگ است بلکه تخته‏ بنداست الله مرا برداشت و به هر جایی برد و تماشا کردم گفتم من از این جای می نروم و هم بدین جای فروروم چون آب، الله در بربست که وقت نیست چون دلت پاره ای گشاد و ماندگی افکندیبرخیز باز رو تا وقت شدن دست پیمانحاصل می کن بی ‏چونگی‏الله مصوّر می‏ شد مرا و در هر صفتی‏ اش صدهزار باغ می ‏دیدم گفتم آخر الله است که بی ‏چگونگی الله را در من نقش می ‏کند آری تا جهان را بر من به رنج چون شب تاریک نکنند از راه دیگر به عالم روشن نبرند که معراج هرکسی را به اندازه گوهر پاک وی بود اجزای من در وقت ذکر الله به ناز می‏ باشد و خبر ندارد الله به رحمت خاک اجزای مرا گرد می‏ دارد و او را به دولت ها می ‏رساند چنان که از وقت عدمم بدین زمان رسانید و می‏ برد به رحمت به آخرت ای مالک یوم الدّین، ای پادشاه، اجزای من مملوکِ مضبوطِ استوار گرفتۀ توست هیچ حرکتی و رفتنی‏ اش نباشد جز در ممالک تو، اجزای مرا به احوال به سزا تو می ‏رسانی برگ روحم از شجرۀ تقدیرت جدا شدست گاهی حرکت بسوی یمین آسایش می ‏کند و گاهی حرکت به یسار رنج می‏ کند [به هر حرکتی که در یسار رنج می‏ کند] نوعی رنج مشاهده می‏ کند و به هر حرکتی که سوی یمین می‏ کند نوعی آسایش مشاهده می ‏کند تا این برگ روح به قیامت به یمین بهشت افتد و قرار گیرد یا به یسار دوزخ اصحاب میمنه و اصحاب مشئمه این بود به الله گفتم که ای الله مرا و اجزای مرا بی‏ خبر مدار از خود که مرده و پژمرده شوم چنان که ماهی از آب دور می‏ ماند، چنان شد که اجزای وجود من و اجزای عالم مستغرق صنع او شد و من مشاهده می‏ کردم الله را بر سبیل حیرت با همه صفت هاش با خود گفتم چو الله گفتی حیرت گفتی یعنی ای کسی که چشم ها در وجه تو متحیّرند از نغزی و از سپیدی و از خوبی و از بی‏ عیبی تا دل خیره می‏ شود از هرچه از اسم الله پیش دل آید از سبحانی و پاکی روی و بی‏ عیبی و سبکی دل از آن جمال که در مخلوقات چنان نبینی این همه [نشان‏] کنیزکان و غلامان بهشت و غیب باشد که از پرتو حسن الله بدیشان زده است پس هرچه مرا از سبحانی و قدّوسی و معشوقی الله و طرب پیش دل آید آن همه نتیجۀ پرتو الله است و خواتین غیب و بهشت‏ اند و ملوک بهشت ‏اند که در جوار الله آن حسن و بها گرفته ‏اند اکنون باک نیست از درآمدن ایشان در دل که آن حسن های دلربا که تا بد از غیب آن همه الله است (وَاللهُ اَعلَم). بهاءُالدّین وَلَد