سُبْحَانَک میگفتم گفتم سُبْحَانَک را معنی این میشود که دل تو اگر به جمال میرود میفرماید که جمال بیعیب اینجاست و اگر به مال میرود میفرماید که غنای بیعیب اینجاست و اگر به جاه میرود میفرماید که جاه بیعیب اینجاست و اگر به مؤانست سماع و سخن کسی دیگر میرود سخن بیعیب اینجاست و رحمت و رأفت بیعیب اینجاست و همچنین جملۀ صفات تا فرمود که مُهَیْمِن ام مرغ فرخ خود چنان نگاه ندارد که من دوست خود را زیر بال خود دارم تا ناامید نشوی که الله جنس من نیست مرا به خوشی جمال خود مؤانستی ندهد که از هیچ جنسیات آن خوشی نباشد که از الله باشد سبحانک میفرماید الله که تو عاشق و طالب هرچه هستی آن بیعیبی نیست چو پاک و بیعیب منم عشق اینجا آر اِحْترَقَ مِنْ سُبُحاَتِ وَجْهِهِ پاکیهای رو عبارت از این معنی است گفتم ای الله عیب همین هستی من است و خیال و نظر من است که حجاب است از تو و تو را میبینم ای الله کرتۀ وجود و حواس مرا در سر من کشیده و سبحات وجه تو ورای این کرتۀ وجود است من این خرقۀ وجود خود را میخواهم تا ضرب کنم که در روی من و در سر من آمده است که دیدن تو همه عیش و طرب است پس حجاب از این عشق و محرومی از این نظر درکات جهنم است که محسوس گشت، این صفت بیعیبی و نشان پاکی از بهر آن دهند تا چُست آیم در عشق که عبادت عشق عرضه کردن آمد پس مقصود بیقرار آن جمال باشیدن و طالب وی بودن آمد و بس چون از طلبیدن تو ای الله در جامۀ وجود خویش که حجاب توست مانده گردم و از طلب کند شوم اجزای خود را پیش تو میدارم چون قدحها که ای الله در این اقداح قدرت و مزۀ طلب خود هست کن که من زنده بدین مزۀ طلبم که اگر این مزۀ طلب نباشد من مرده باشم اکنون عشقها به جمالها و سماعها و سبزهها چون باد صبا خبر کننده از جمال یوسفی است ای یعقوب از حضرت الله با باد صبا بس کنی و به نزد یوسف خود بیایی تا چه شود (وَاللهُ اَعلَم).