ای که در خم گیسو بستهای به زنجیرم
کردهای غم خود را سد راه تدبیرم
بر سرم بنه پایی کز غمت زمین گیرم
چیست ای نگار آخر غیر عشق تقصیرم
*****
چند یاد مژگانت بر جگر زند تیرم
چند هجر ابرویت بر سرم شود جلاد
*****
شد بهار و عشرت یافت از وصال گل بلبل
این منم که محرومم عیش ر از جزء و کل
باشدم حرام ای گل بیتو گر بنوشم مل
عاشقم به روی تو فارغم ز باغ و گل
*****
ترک من بیفشان مو تا خجل شود سنبل
سرو من بیارا قد تا نگون شود شمشاد
*****
خاصه موسمی کز دل خاک لاله رویاند
ابر در فرو پاشد باد گل بر افشاند
مجمع طیور الحق جشن شاعران ماند
قمر یک ز سرمستی حال خود نمیداند
*****
مختلف قوافی را دال و ذال میخواند
بیخبر که بر نظمش شاعران کنند ایراد
*****
من که در جهان همدم نیمدم نمیبینم
عمر را گذر آنی بیندم نمیبینم
هر طرف که رو آرم غیر غم نمیبینم
جز جفا نمییابم جز ستم نمیبینم
*****
جز بلا نمیجویم جز الم نمیبینم
پس چگونه با این غم مینخورده باشم شاد
*****
خیز ای بهشتی رو بادهٔ طهور آور
زان مئی که آن باشد به ز وصل حور آور
تا بری غمم از دل مایهٔ سرور آور
در کف ای بلورین تن ساغر بلور آور
*****
هرکجا که داری میجمله در حضور آور
بیم محتسب تا کی میبیار بادا باد
*****
خاصه در چنین فصلی عیش و باده را شایان
خاصه در چنین ماهی کان چه مه مه شعبان
خاصه یکشبش کانرا نیمه بشمرد دوران
کاندران در این عالم شد تجلی یزدان
*****
واجبی تولد یافت از مشیمهٔ امکان
کامدش ز جان جبریل از پی مبارکباد
*****
در نکوترین میلاد از نکوترین مولود
شد جهان ظلمانی رشگ جنت موعود
بدر فیض شد طالع نور غیب شد مشهود
رفت جان باستقبال آمد آنکه بد مقصود
*****
گشت فیض کل شامل بر عباد از معبود
مرحبا بر این مولود آفرین بر این میلاد
*****
آیتی هویدا شد بلکه ام الایاتی
در حدوث شد ظاهر با قدم قرین ذاتی
روی خلق و خالق را شد پدید مرآتی
معدن فیوضاتی منبع عنایاتی
*****
مصدر مکافاتی مظهر کراماتی
هم عباد را منذرهم لکل قوم هاد
*****
صاحبالزمان مهدی هادی هدایتخواه
بیبیان الا لا بهر او بلا اکراه
هست لااله از آن اوفتاده الا الله
جز طریق او باطل جز براه او بیراه
*****
گرچه حق او دارد اختلاف در افواه
لیک گر شوی منصف حق ز کف نخواهی داد
*****
آنکه دادخواه از جان بهر آل یاسین است
در کرامت و معجز وارث النبین است
در زمان او موقوف از ملل قوانین است
نی هزار گون مذهب نیهزار آئین است
*****
یک کتاب و یک ملت یک خدا و یک دین است
زان یگانگی گردد عالم خراب آباد
*****
در ظهور او عالم طشت پر ز خون گردد
هر نهان شود پیدا هر درون برون گردد
بس نگون بپاخیزد بس بپا نگون گردد
درد و محنت نااهل از فزون فزون گردد
*****
شرح اینحکایت را چون دهم که چون گردد
آنچنان شود کانرا هیچکس ندارد یاد
*****
در زمان او عالم سر بسر گلستانست
دور دور شیطاننی عهد عهد رحمن است
وقت ظلم و زحمت نیگاه عدل و احسانست
جان فدای دورانش زانکه راحت جانست
*****
میر مرحمت حاکم شاه عدل سلطانست
عدل را کند بنیان ظلم را کند بنیاد
*****
دوره سلیمان را هم دلیل دورانش
وین که دیو ودد باشد سر بسر به فرمانش
صاحبالزمان را هم عهد اوست برهانش
در تمامی اشیاء جاری است سلطانش
*****
گر صغیر مینالد روز و شب ز هجرانش
نیست رسم مهجوران غیرناله و فریاد