ای نشسته بغلط یاد ز استاده کنی
بایدت هم نظری جانب افتاده کنی
چند و ناکی گله از قسم فرستاده کنی
بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی
*****
خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی
*****
ای مسافر تو از این شهر روان خواهی شد
این عیان است که در خاک نهان خواهی شد
عاقبت خاک قدوم دگران خواهی شد
آخر الامر گل کوزهگران خواهی شد
*****
حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی
*****
برو ای دیو دغا بر حیل خویش ملاف
گرچه بر تخت سلیمان بنشستی خلاف
تیغ باید بمیان ورنه چه حاصل ز غلاف
تکیه بر جای بزرگان نتوان زد بگزاف
*****
مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی
*****
ای که در مکتب دل صرف نکردی اوقات
هرچه تحصیل نمودی همه اخبار روات
خویش نشناختهٔی خط و نداری اثبات
خاطرت کی رقم فیض پذیرد هیهات
*****
مگر از نقش پراکنده ورق ساده کنی
*****
دیده چون در ره حق راه سپاری حافظ
بقفای تو صغیر آمده باری حافظ
یافتی عیش خدا داده تو آری حافظ
کار خود گر بخدا باز گذاری حافظ
*****
ای بسا عیش که با بخت خدا داده کنی