ایکه سرگرم باندوختن سیم و زری
سیم و ز توشه ره نیست عجب بیخبری
خصم جان تو بود اینکه تو دولت شمری
آن نه دولت که بصد حسرت از آن درگذری
*****
دولت آنستکه در گور بهمره ببری
*****
چند اندیشه تعمیر سرایت بسر است
تا بکی نقش فلان خانه تو را در نظر است
چند گوئی که چنین زشت و چنان خوبتر است
وطنت جای دگر باشد و منزل دگر است
*****
تو در این شهر غریبی و کنون در بدری
*****
مقصد ذات حق از خلقت ما معرفت است
مایه دولت تسلیم و رضا معرفت است
مطلقا دادرس روز جزا معرفت است
فرق انسان و بهائم بخدا معرفت است
*****
گر تو بیمعرفت استی ز بهائم بتری
*****
ای تو را طرح وجود از ملک و از حیوان
گاه رحمن بتو فرمانده و گاهی شیطان
سعی کن بنده این باش و مشو تابع آن
که اگر تابع شیطان نشوی ای انسان
*****
در مقامات تو بر جن و ملک مفتخری
*****
چشم تحقیق گشا تا که بینی بملا
همه را عاجز و بیچاره چه شاه و چه گدا
اعمی آن نیست که از دیده بود نابینا
اعمی آنست که نبود نظرش سوی خدا
*****
گر بپوشی نظر از خلق تو صاحبنظری
*****
تا بکی عمر گرانمایه کنی صرف گناه
وانگهی فاش که خلقت بنمایند نگاه
میکنی فخر بنا بردن فرمان اله
پا بدین میزنی و میشکنی طرف کلاه
*****
شرمی آخر ز خدا کن چقدر خیرهسری
*****
وقت آنست کسان فاتحهخوان تو شوند
دل تسلی ده خویشان و کسان تو شوند
اقربا بر دهن انگشت گزان تو شوند
خلق از روی تحیر نگران تو شوند
*****
تو هنوز از پی ترتیب بخود مینگری
*****
سخنت جمله صغیرا بر ارباب عقول
رای عقلست و پسندیده طبع و مقبول
نا قبول آنکه کلامت نه بجان کرد قبول
لیک آن به که نگردی توهم از پند ملول
*****
این نصایح بخود آموز که شایستهتری