ای دل ترا بگفتم کز عاشقی حذر کن
بگذار نیکوان را وز مهرشان گذر کن
چون روی خوب بینی دیده فراز هم نه
چون تیر عشق بارد شرم و خرد سپر کن
فرمان من نبردی فرجام خود نجستی
پنداشتی که گویم هر ساعتی بتر کن
هر گام عاشقی را صدگونه در دور نجست
گر ایمنیت باد از عاشقی حذر کن
تا کام من برفتی در دام عشق ماندی
چونست روزگارت ما را یکی خبر کن
اکنون بصبر کردن ناید مراد حاصل
زین جاره با زمانی رو چاره دگر کن