که میبرد سخنی از زبان ابن یمین
بسیف دولت و دین مفخر زمان و زمین
سر اکابر آفاق عمده الوزراء
کزوست زینت ملک و بدوست رونق دین
بگویدش که ز بهر نثار مقدم تو
مرا دلیست صدف وار پر ز در ثمین
بگوی تا چه سبب را بمن نسیم قبول
نمیرسد ز مهب عنایتت به ازین
منم که زنده جاوید ماند از دم من
کسی که اسم ویم فعل او کند تلقین
منم ز جمع محبان تو فذلک و تو
کشیده بر سر من بی سبب خط ترقین
مکن که نیک نباشد بگفت بد گویان
اگر ز دست دهی دوستی چو ابن یمین