شرف دولت و دین زبده اصحاب کرم
ای بذاتت هنر و فضل تولا کرده
ابر کلک گهر افشان تو مانند صدف
دهن آز پر از لؤلؤ لالا کرده
چشم بد دور ز خط تو که هر نقطه او
سطح کافور پر از عنبر سارا کرده
دی ز یاران که چو بختند مقیم در تو
بتولای تو از غیر تبرا کرده
ورقی چند بمن داد عزیزی و برآن
رأی عالیت اشاره بسوی ما کرده
که ز اشعار خود اینچند ورق بیضا را
دارم امید بتو نامه سودا کرده
کردم اثبات بفرمان تو ابیات برو
ز آنچه زین پیشترک داشتم انشا کرده
بجناب تو فرستادم و عقلم میگفت
کای تو بسیار از این ساده دلیها کرده
مثلت هست چو تاجر که رود از پی سود
بسوی بصره و سرمایه ز خرما کرده
تو فرشته صفتی ز ابن یمین در گذران
کلماتی که بر او دیو وی املا کرده