جهان دیده دهقان چنین کرد یاد
که چون گشت فرسوده از کارزار
بهامون کشیدند پس یوز و باز
بدنبال گوران چو شیر آمدند
چه شد گرم بازار به نخچیرگاه
ز سر تا به دم پیکرش بدنگار
سرافراز برداشت پیمان کمند
به پیش اندرون گور میرفت تند
همی راند اسب و به دستش کمند
برانگیخت از جای سرکش سمند
چنین تا بشد روی گیتی سیاه
چه شد دامن افشان شب تیره یاز
شد آن گور گم از یل سرفراز
در آن دشت می گشت آن نامدار
یکی دز بر افراز آن کوه دید
چه برداشت ترک ختن سر ز جای
شدی از تف خور هماندم کباب
بدید آن سرافراز با گیر و دار
علف دید جای خور و خواب دید
فرودآمد از اسب برداشت زین
شکم گرسنه بود و لب ناچران
زمانی بدان چشمه سر بغنوید
چه بیدار شد گرد فرخنده دید
بکف بر یکی خو(ا)ن سراسر خورش
چنین رسم و آئین ورای منست
که هرکس که آید بدین کوهسار
سه روزش به این جای مهمان کنم
وزان پس روانش سوی خو(ا)ن کنم
کنون ما حضر این خورش نوش کن
سپهبد بدو گفت فرمان تو راست
خورش پیش آور که جانم بکاست
نهاد آن خورش پیش آن پیر گرد
سپهدار چندانکه بایست خورد
ز خوردن چه پرداخت آن پیل مست