ز بس تیر بر جوشن شاه شیر
همی تیر برتیر شد جایگیر
چه شد راست بر چرخ گردنده هور
نماند آن زمان بر تن شاه زور
تن خویش بر مرگ بنهاد شاه
که ناگاه گردی برآمد ز راه
برون آمد از گرد لشکر دولک
که جنبان زمین بود و لرزان فلک
سواری دمان پیش آمد ز راه
شد آگاه از رزم لهراسپ شاه
سپهدار خود را خبردار کرد
که بنگر که گردان چو پیکار کرد
شهنشاه لهراسپ را در میان
گرفتند ترکان تیره روان
سپهدار لشکر چو بشنید آن
بزد دست برداشت گرز گران
شنیدم که آن یل فرامرز بود
که آمد بکین اندران مرز زود
همی آمد از هند آن نامدار
ابا گرد بانوی خنجرگزار
برآورد گرز کشن پهلوان
به نزدیک لهراسپ آمد دوان
بگرز گران بس لشکر شکست
بیامد بر شاه آن پیل مست
همی گفت شاها چه حالست این
کجا شد تو را تاج و تخت و نگین
بدان بد که مرده است لهراسپ شاه
سپرده به ارجاسپ تخت و کلاه
به جوش آمد از کینه آن پهلوان
در آمد در آن لشکر اندر زمان
به لشکر بفرمود آن نامدار
که ای نامداران خنجرگزار
برآرید یکسر ز کین تیغ تیز
که روز شتابست و جای ستیز
همایند یکتن که بیرون روند
و یا رسته از تیغ پرخون روند
سراسر بکین بر زدند آستین
بشد گرم هنگامه گرز و کین
شد از گرد چون شب سیه دشت و باغ
سنان شمع و شمشیر بودی چراغ
چنان گرم بازار شمشیر شد
کاز آن لرزه بر پیکر شیر شد
بدرید بشکست روز نبرد
عمود و سنان پشت و پهلوی مرد
ز گرز گران مغزها سوده شد
ز کشته بهر سوی صد پشته شد
چنان از زره تیر کردی گذار
که از پرنیان سوزن آبدار
چنان فتنه شد در دم کینه گرم
که چون موم نعل فرس بود نرم
تن نازنینان درآمد به خاک
ز شمشیر شیران جگر چاک چاک
سپهدار در پیش لهراسپ بود
زبان پر ز دشنام ارجاسپ بود
ز یک سوی بانوگشسب سوار
ز سوی دگر پارس پرهیزگار
چو شیران در آن رزم جوشان شدند
بهر سوی جوشان و کوشان شدند
به پیش سپه راند طهماسپ اسپ
بزد تیغ بر دست بانو گشسپ
ازو خسته شد دختر پهلوان
عنان را به پیچید شد در کران
بیامد دمان پارس پرهیزگار
به نزدیک آن ترک شوریده کار
برآویخت با ترک از کینه شیر
بزد تیغ طهماسپ در وی دلیر
به شد خسته ز آن تیغ پرهیزگار
به پیچید و شد از میان بر کنار
بگرز گران برد آن ترک دست
سپاه فرامرز درهم شکست