جهان دیده زال این سخن چون شنید
برآشفت و از جایگه بردمید
چنین پاسخ نامه پور کرد
که مانا تو را دیو مزدور کرد
بپوشید دیوت دو چشم خرد
ز گردان چنین ناسزا کی سزد
مرا پیر خوانی و دل بشکنی
بترسانی از جنگ اهریمنی
به یزدان که چون برگرایم عمود
برآرم ز کوه ستیزنده دود
چو من پیر گشتم هژبر افکنم
بلای دل جان اهریمنم
تو مردانه باش و برآرای کار
میندیش از دیو و از کارزار
چو خورشید مینو چنان زخم دار
سوی سیستان آمد از کارزار
همه سیستان گشت زیر و زبر
بگفتا بگردان روان زال زر
که کردند دروازه را استوار
ببد گرد دستان نیرم سوار
بفرمود تا سنگهای گران
کشیدند بر باره افسونگران
بگردید در گرد شهر و حصار
کجا بد خراب کرد زال استوار
وزین روی برخاست آوای جنگ
دلیران ببستند برباره تنگ