و امیر بازگشت و بکوشک دولت باز آمد و بشراب بنشست و دو روز در آن بود. و روز سیُّم بار داد و گفت: «کارها آنچه مانده است بباید ساخت که سوی کابل خواهیم رفت تا آنجا بر جانبی که رای واجب کند حرکت کرده آید» و حاجب بزرگ بلگاتگین را گفت فرموده بودیم تا پیلان را برانند و بکابل آرند تا عرض کرده آید، کدام وقت رسند؟ بلگاتگین گفت: چند روز است تا سواران رفتهاند و درین هفته جمله پیلان را بکابل آورده باشند. گفت نیک آمد. و بار بگسست خواجهٔ بزرگ را بازگرفت با عارض و بونصر مشکان و حاجبان بلگاتگین و بگتغدی، و خالی کردند؛ امیر گفت بر کدام جانب رویم؟ خواجه گفت: خداوند را رای چیست و چه اندیشیده است؟ گفت: بر دلم میگردد شکر این چندین نعمت را که تازه گشت بیرنجی که رسید و یا فتنهیی که بپای شد غزوی کنیم بر جانب هندوستان دور دستتر تا سنت پدران تازه کرده باشیم و مردی حاصل کرده و شکری {ص۳۷۵} گزارده و نیز حشمتی بزرگ افتد در هندوستان و بدانند که اگر پدر ما گذشته شد ایشان را نخواهیم گذاشت که خواب بینند و خوش و تن آسان باشند.
خواجه گفت: خداوند این سخت نیکو دیده است و جز این نشاید و صواب آن باشد که رای عالی بیند. اما جای مسئلتی است، و چون سخن در مشورت افگنده آمد بنده آنچه داند بگوید و خداوند نیکو بشنود و این بندگان که حاضرند نیز بشنوند تا صواب است یا نه آنگاه آنچه خوشتر آید میباید کرد. خداوند سالاری بانام و ساخته بهندوستان فرستاد، و آنجا لشکری است ساخته و مردم ماوراءالنهر نیز آمدن گرفتند و باسعیدان نیز جمع شوند و غزوی نیکو برود بر ایشان امسال و ثواب آن خداوند را باشد. و سالاری دیگر رفت بر جانب خراسان و ری؛ تا کار قرار گیرد بر وی روزگار باید، و استواریِ قدمِ این سالار در آن دیار باشد که خداوند در خراسان مُقام کند. و علی تگین مار دمکنده است برادر برافتاده و وی بیغوث مانده. و با قدرخان سخن عقد و عهد گفته آمده است و رسولان رفتهاند و در مناظرهاند و قرار نگرفته است چنانکه نامههای رسولان رسیده است. و اگر رایت عالی قصد هندوستان کند این کارها همه فروماند و باشد که بهپیچد. و على تگین ببلخ نزدیک است و مردم تمام دارد، که سلجوقیان با وی یکی شده اند، و اگر قصد بلخ و تخارستان نکند باشد که سوى ختلان و چغانیان و ترمذ آید و فسادی انگیزد و آب ریختگی باشد. بنده را صوابتر آن مینماید که خداوند این زمستان ببلخ رود تا بحشمت حاضریِ وی رسولان را بر مراد بازگردانند با عقد و {ص۳۷۶} عهد استوار، و کدخدایی نامزد کرده آید که از بلخ بر اثرِ تاش برود که تا کدخدایی نرسد کارها همه موقوف باشد، و کارهای علی تگین راست کرده آید بجنگ یا بصلح که بادی در سر وی نهادند بدان وقت که خداوند قصد خراسان کرد و امیر محمد برادر بر جای بود و امیر مرد فرستاد که ختّلان بدو داده آید و آن هوس در دل وی مانده است. و نیز از بغداد اخبار رسیده است که خلیفه القادر بالله نالان است و دل از خود برداشته و کارها بقائم پسرش سپرده؛ اگر خبر وفات او رسد نیکو آن نماید که خداوند در خراسان باشد. و بگرگان نیز رسولان نامزد کرده آید و با ایشان مواضعت میباید نهاد. و بیرون این کارهای دیگر پیش افتد و همه فرایض است. و چون این قواعد استوار گشت و کارها قرار گرفت اگر رای غزو دوردستتر افتد توان کرد سال دیگر با فراغت دل. شما که حاضرانید اندرین که گفتم چه گویید؟» همگان گفتند: «آنچه خواجهٔ بزرگ بیند و داند ما چون توانیم دید و دانست، و نصیحت و شفقت وی معلوم است خداوند را.» امیر گفت «رای درست این است که خواجه گفت و جز این نشاید، و وی ما را پدر است، برین قرار داده آمد، بازگردید و بسازید که درین هفته حرکت خواهد بود.» قومِ آن خلوت بازگشتند با ثنا و دعا که خواجه را گفتند. و چنو دیگر در آن روزگار نبود.
و امیر از غزنی حرکت کرد روز پنجشنبه نیمه شوال و بکابل آمد و آنجا سه روز ببود و پیلان را عرضه کردند هزار و ششصد و هفتاد نر و ماده، بپسندید، سخت فربه و آبادان بودند. و مقدّم پیلبانان مردی بود چون {ص۳۷۷} حاجب بوالنّضر، و پسران قراخان و همه پیلبانان زیر فرمان وی. امیر بوالنضر را بنواخت و بسیار بستودش و گفت «این آزادمرد در هوای ما بسیار بلاها دیده است و رنجهای بزرگ کشیده از امیر ماضی، چنانکه بیک دفعت اورا هزار چوب زدند و جانب ما را در آن پرسش نگاه داشت و بحقیقت تن و جان فدای ما کرد. وقت آمد که حق او نگاه داشته آید، که چنین مرد بزعامت پیلبانان دریغ باشد با کفایت و مناصحت و سخن نیکو که داند گفت و رسوم تمام که دریافته است خدمت پادشاهان را.» خواجه احمد گفت بوالنضر را این حق هست و چنین مرد در پیش تخت خداوند بباید پیغامها را. امیر فرمود تا او را بجامه خانه بردند و خلعت حاجبی پوشانیدند که بروزگار داشته بود، و پیش آمد با قبای سیاه و کلاه دوشاخ و کمر زر، و رسم خدمت بجای آورد و بخیمه خود بازرفت. و حق او همه اعیان درگاه بواجبی بگزاردند. و پس از این هر روزی وجیهتر بود تا آنگاه که درجهٔ زعامت حُجّاب یافت چنانکه بیارم بجای خویش که کدام وقت بود. و امروز سنه احدى وخمسین و اربعمائه بحمد الله بجای است – و بجای باد سلطان معظم ابوشجاع فرخزاد ابن ناصر دین الله که او را بنواخت و حق خدمت قدیم وی بشناخت – و لشکرها میکشد و کارهای بانام بر دست وی میبرآید چنانکه بیارم، و چون بغزنین باشد در تدبیر ملک سخن گوید و اگر رسولی آید رسوم باز مینماید و در مشکلات محمودی و مسعودی و مودودی رضی الله عنهم رجوع با وی میکنند، و کوتوالیِ قلعتِ غزنین شغلى بانام که برسم وی است حاجبی {ص۳۷۸} از آن وی بنام قتلغتگین آن را راست میدارد.
و امیر پس از عرض کردنِ پیلان نشاطِ شراب کرد. و پیلبانان را بپایمردی حاجب بزرگ بلگاتگین خلعت داد. و صد پیل نر جدا کردند تا با رایتِ عالی ببلخ آرند. و دیگر پیلان را بجایهای خود بازبردند. و از کابل برفت امیر و بپروان آمد و آنجا پنج روز ببود با شکار و نشاط شراب تا بنهها و ثقل و پیلان از بژِ غوزک بگذشتند. پس از بژ بگذشت و بچوکانی شراب خورد. و از آنجا به ولوالِج آمد و دو روز ببود. و از ولوالِج سوی بلخ کشید و در شهر آمد روز سهشنبه سیزدهم ذوالقعده سنه اثنتین وعشرین واربعمائه و بکوشک در عبدالاعلی مُقام کرد یک هفته و پس بباع بزرگ رفت و بنهها بجمله آنجا آوردند و دیوانها آنجا ساختند، که بر آن جمله که امیر مثال داده بود و خط برکشیده دهلیز و میدانها و دیوانها و جز آن وثاقهای غلامان همه راست کرده بودند و آن جوی بزرگ که در باغ میرود فواره ساخته.
و چون بغزنین بودند بوسهل زوزنی در باب خوارزمشاه آلتونتاش حیلتی ساخته بود و تضریبی کرده بود و تطمیعی نموده در مجلس امیر چنانکه آلتونتاش در سرِ آن شد و بوسهل را نیز بدین سبب محنتی بزرگ افتاد در بلخ و مدتی در آن محنت بماند؛ و اینجا جای آن نیست، چون بلخ رسید این پادشاه و چند شغل فریضه که پیش داشت و پیش آمد و برگزاردند نبشته آید آنگاه مقامه بتمامی برانم که بسیار نوادر و عجایب است اندر آن دانستنی.