و چون رسول بیاسود- سه روز سخت نیكو بداشتندش- امیر خواجه را گفت: رسول بیاسود، پیش باید آورد. خواجه گفت: وقت آمد، فرمان بر چه جمله است؟ امیر گفت: چنان صواب دیدهام كه روزی چند بكوشك [در] عبد الاعلی باز رویم كه آنجا فراهمتر و ساختهتر است چنین كارها را و دو سرای است، غلامان و مرتبهداران را برسم بتوان ایستادن و نیز رسم تهنیت و تعزیت را آنجا بسزاتر اقامت توان كرد. آنگاه چون از این فارغ شویم، بباغ باز آئیم. خواجه گفت: خداوند این نیكو دیده است و همچنین باید. و خالی كردند و حاجب بزرگ و سالار غلامان و عارض و صاحب دیوان رسالت را بخواندند و حاضر آمدند، و امیر آنچه فرمودنی بود در باب رسول و نامه و لشكر و مرتبهداران و غلامان سرایی ، همگان را مثال داد و بازگشتند. و امیر نماز دیگر برنشست و بكوشك در عبد الاعلی بازآمد و بنهها بجمله آنجا بازآوردند و همچنان بدیوانها قرار گرفتند، و بر آن قرار گرفت كه نخست روز محرم كه سر سال باشد، رسول را پیش آرند. و استادم خواجه بونصر مشكان مثالی كه رسم بود، رسولدار بوعلی را بداد و نامه بیاوردند و بر آن واقف شدند، در معنی تعزیت و تهنیت نوشته بودند. و در آخر این قصّه نبشته آید این نامه و بیعتنامه تا بر آن واقف شده آید، كه این نامه چند گاه بجستم تا بیافتم درین روزگار كه تاریخ اینجا رسانیده بودم با فرزند استادم خواجه بونصر، ادام اللّه سلامته و رحم والده .
و اگر كاغذها و نسختهای من همه بقصد ناچیز نكرده بودندی، این تاریخ از لونی دیگر آمدی ، حكم اللّه بینی و بین من فعل ذلك . و كار لشكر و غلامان سرایی و مرتبهداران حاجب بزرگ و سالاران بتمامی بساختند.