و امیر ماتم داشتن ببسیجید و دیگر روز كه بار داد با دستار و قبا بود سپید و همه اولیا و حشم و حاجبان با سپید آمدند. و رسول را بیاوردند تا مشاهد حال بود.
و بازارها در ببستند و مردم و اصناف رعیت فوج فوج میآمدند. و سه روز برین جمله بود و رسول را میآوردند و چاشتگاه كه امیر برخاستی، بازمیگردانیدند و پس از سه روز مردمان ببازارها بازآمدند و دیوانها در بگشادند. و دهل و دبدبه بزدند.
امیر خواجه علی را بخواند و گفت: مثال ده تا خوازه زنند از درگاه تا در مسجد آدینه و هر تكلّف كه ممكن گردد، بجای آرند كه آدینه در پیش است و ما بتن خویش بمسجد آدینه خواهیم آمد تا امیر المؤمنین را خطبه كرده آید. گفت: چنین كنم. و بازگشت و اعیان بلخ را بخواند و آنچه گفتنی بود، بگفت و روی بكار آوردند روز دوشنبه و سهشنبه و چهارشنبه و پنجشنبه تا بلخ را چنان بیاراستند از در عبد الاعلی تا مسجد جامع كه هیچ كس بلخ را بر آن جمله یاد نداشت، و بسیار خوازه زدند از بازارها تا سر كوی عبد الاعلی و از آنجا تا درگاه و كویهای محتشمان كه آنجا نشست داشتند. پس شب آدینه تا روز میآراستند. روز را چنان شده بود كه بهیچ زیادت حاجت نیامد.
و امیر بار داد روز آدینه و چون بار بگسست ، خواجه علی میكائیل گفت: زندگانی خداوند دراز باد، آنچه فرمان عالی بود در معنی خوازهها و آذین بستن راست شد، فرمان دیگر هست؟ امیر گفت: بباید گفت تا رعیت آهسته فرو نشیند و هر گروهی بجای خویش باشند و اندیشه خوازه و كالای خویش میدارند و هیچ كس چیزی اظهار نكند از بازی و رامش تا ما بگذریم، چنانكه یك آواز شنونده نیاید.
آنگاه كه ما بگذشتیم كار ایشان راست ، آنچه خواهند كنند، كه ما چون نماز بكردیم، از آنجانب شارستان بباغ بازرویم. گفت: فرمان بردارم، و بازگشت و این مثال بداد و سیاه پوشان برآمدند و حجّت تمام گرفتند.