دوبیتی شمارهٔ ۳۱
غریبی بس مرا دلگیر دارد
فلک بر گردنم زنجیر دارد
فلک از گردنم زنجیر بردار
که غربت خاک دامنگیر دارد
دوبیتی شمارهٔ ۳۲
خور از خورشید رویت شرم دارد
مه نو زابرویت آزرم دارد
بشهر و کوه و صحرا هر که بینی
زبان دل بذکرت گرم دارد
دوبیتی شمارهٔ ۳۳
غم عشقت بیابان پرورم کرد
فراقت مرغ بیبال و پرم کرد
بمو واجی صبوری کن صبوری
صبوری طرفه خاکی بر سرم کرد
دوبیتی شمارهٔ ۳۴
شوانم خواب در مرز گلان کرد
گلم واچید و خوابم را زیان کرد
باغبان دید که مو گل دوست دیرم
هزاران خار بر گل پاسبان کرد
دوبیتی شمارهٔ ۳۵
دل عاشق به پیغامی بسازد
خمار آلوده با جامی بسازد
مرا کیفیت چشم تو کافیست
ریاضت کش ببادامی بسازد
دوبیتی شمارهٔ ۳۶
دگر شو شد که مو جانم بسوزد
گریبان تا بدامانم بسوزد
برای کفر زلفت ای پریرخ
همی ترسم که ایمانم بسوزد
دوبیتی شمارهٔ ۳۷
هر آنکس عاشق است از جان نترسد
یقین از بند و از زندان نترسد
دل عاشق بود گرگ گرسنه
که گرگ از هی هی چوپان نترسد
دوبیتی شمارهٔ ۳۸
بلا رمزی ز بالای ته باشد
جنون سری ز سودای ته باشد
بصورت آفرینم این گمان بی
که پنهان در تماشای ته باشد
دوبیتی شمارهٔ ۳۹
پسندی خوار و زارم تا کی و چند
پریشان روزگارم تا کی و چند
ته که باری ز دوشم برنگیری
گری سربار بارم تا کی و چند
دوبیتی شمارهٔ ۴۰
دلا خوبان دل خونین پسندند
دلا خون شو که خوبان این پسندند
متاع کفر و دین بیمشتری نیست
گروهی آن گروهی این پسندند