کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    چنین گفتست مجنون آن یگانه

    که یک تن داد دادم در زمانه

    دگر بودند مشتی بی‌سلامت

    که می‌کردند در عشقم ملامت

    زنی پیش من آمد- گفت- یک روز

    کنارم پر ز خون بد سینه پر سوز

    میان خاک و خونم دید مانده

    چو گردون سرنگونم دید مانده

    مرا گفتا ز بهر چه چنینی

    که غرق خون بخاکستر نشینی

    بدو گفتم که لیلی را بدیدم

    بدادم عقل و رسوائی خریدم

    ز عشق روی لیلی‌ام چنین من

    که از عشقش نه دل دارم نه دین من

    مرا زن گفت ای شوریده مجنون

    من از نزدیکِ لیلی آیم اکنون

    اگر آنست نیکوئی که او راست

    نخواهد گشت هرگز کارِ تو راست

    بتر زین بایدت بود این چه باشد

    بباید مُرد دل غمگین چه باشد

    سزاوارست کز عشق چنان کس

    نباشد چون تو عاشق در جهان کس

    که روی آنست کز عشق چنان روی

    شوی چون موی از تاب چنان موی

    ازان زن مردئی دیدم که باید

    وزو حرفی پسندیدم که شاید

    حدیث عشق و دل کاری شگفتست

    یکیست این هر دو با هم درگرفتست

    سخن از عشق و از دل بیمِ جانست

    مگر بر دار گوئی جایش آنست

    دلم خون گشت ای ساقی تودانی

    حدیث دل مگو باقی تو دانی

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha