به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
مگر یک روز محمود عدوبند
پسر را گفت کای داننده فرزند
ببین تا پیل چندست این زمانم
که من اکنون عددشان میندانم
پسر بشمرد و گفتش ای خداوند
هزار و چار صد پیلست در بند
شهش گفتا که خود را یاد دارم
که یک بُز مینیامد در شمارم
کنون گر تا بعرشم کار و بارست
ز من نیست آن ز فضل کردگارست
چو هستت نعمت حق بیکناره
ترا از شکرِ منعم نیست چاره
چو در حقّ تو نعمت بر دوامست
دمی بی شکرِ حق بودن حرامست
وگر نفس تودر شکرست کاهل
دلت باید که این مشکل کند حل
چو نفست کاهلی دارد همیشه
دلت را هست جِدّ و جهد پیشه
چو نفست مردِ کار خویش باشد
دلت در کار خود درویش باشد
نکو زان سود کرد و بد زیان کرد
که هر کس آنچه دارد خرج آن کرد
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.