به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید

منوی دسترسی

کتابخانه دیجیتال

اوحدالدین کرمانی

اوحدالدین کرمانیالباب السادس: فی ما هو جامع لشرایط العشق و المشاهَده و الحسن و الموافقه و ما یلیق بهذا البابشمارهٔ ۱۹۸: درمان چه کنی اگر تو درمانی سوز

1480عکس بساز

با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

درمان چه کنی اگر تو درمانی سوز
حاصل طلب ار طالب درمانی سوز
سوز است که ساز عالم است ای مسکین
تو سوخته نیستی کجا دانی سوز

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید

فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

1شمارهٔ ۱۹۷: جانا ز دو چِشم من خیالت که برد 2شمارهٔ ۱۹۸: درمان چه کنی اگر تو درمانی سوز 3شمارهٔ ۱۹۹: تا هست دلم بر غم تو دست آموز 4شمارهٔ ۲۰۰: بر آتش سَودای تو ای جان افروز 5شمارهٔ ۲۰۱: من دل زتو برنمی کنم فارغ باش 6شمارهٔ ۲۰۲: ای عشق تو داده خواب مستانه به عقل 7شمارهٔ ۲۰۳: بگذار شبی که بر تو فرمان بدهم 8شمارهٔ ۲۰۴: از عشق چنان است دل مسکینم 9شمارهٔ ۲۰۵: از هر عاشق وصف دلالی شنوم 10شمارهٔ ۲۰۶: پیش سخن و مذهب و کیشت میرم 11شمارهٔ ۲۰۷: پیش از تو دل از جان و جهان برگیرم 12شمارهٔ ۲۰۸: گر من به مثل چو خضر جاوید زیَم 13شمارهٔ ۲۰۹: گه بوی خوشت زپیرهن می شنوم 14شمارهٔ ۲۱۰: می آیم وز شوق چنان می افتم 15شمارهٔ ۲۱۱: باد تو به هر صبوح مفتوح من است 16شمارهٔ ۲۱۲: چشمی دارم همه پر از صورت دوست 17شمارهٔ ۲۱۳: جانم چو به چشم دل درو معنی دید 18شمارهٔ ۲۱۴: در شهر ظریف و خوب روی ارچه بسی اس ...19شمارهٔ ۲۱۵: یاری دارم که جسم و جان صورت اوست 20شمارهٔ ۲۱۶: از صورت اگر چه طبع سرکش نشود 21شمارهٔ ۲۱۷: تو صورت و معنی به حقیقت بشناس 22شمارهٔ ۲۱۸: بیهوده مدام در تک و تاز ممان 23شمارهٔ ۲۱۹: در صورت خوب دید باید معنی 24شمارهٔ ۲۲۰: آن چیست که در چشم دل آید معنی 25شمارهٔ ۲۲۱: از مادر معنی چو نزاید معنی 26شمارهٔ ۲۲۲: زان می نگرم به چشم سر در صورت 27شمارهٔ ۲۲۳: العمر مضی وفاتنی المطلوبُ 28شمارهٔ ۲۲۴: القلب الی لقایکم یَرتاحُ 29شمارهٔ ۲۲۵: یا حاسب هل تعلم ماذا تَصنَع 30شمارهٔ ۲۲۶: هرگز نرود مهر تو پاک از دل من 31شمارهٔ ۲۲۷: سودای تو را خود سر و سامانی نیست 32شمارهٔ ۲۲۸: زان روز که چشم من به رویت نگریست 33شمارهٔ ۲۲۹: تا دست وصال تو نگیرم در دست 34شمارهٔ ۲۳۰: امروز که یار من مرا مهمان است 35شمارهٔ ۲۳۱: در حسرت آنم که شبی در کویت 36شمارهٔ ۲۳۲: امروز هر آن کسی که گل می بوید 37شمارهٔ ۲۳۳: دریاب اگر دسترسی خواهد بود 38شمارهٔ ۲۳۴: بر من سپه هجر تو پیروز مباد 39شمارهٔ ۲۳۵: گفتم که زرخ پردهٔ عزّت بردار 40شمارهٔ ۲۳۶: دست من و دامن تو امشب زنهار 41شمارهٔ ۲۳۷: ای شب تو ره وصل سحرگه مَسپَر 42شمارهٔ ۲۳۸: آن شب که زبختم گرهی بگشاید 43شمارهٔ ۲۳۹: من در غم تو مُردم و تو بی غم از ا ...44شمارهٔ ۲۴۰: بالله ترفقوا بقلب مجروح 45شمارهٔ ۲۴۱: بی دیدن تو بیم هلاک است مرا 46شمارهٔ ۲۴۲: تا مهر تو در سینه نهان است مرا 47شمارهٔ ۲۴۳: شمع ارچه زآتش همه تن پر نور است 48شمارهٔ ۲۴۴: هنگام وداع آمد آن سرو بلند 49شمارهٔ ۲۴۵: یارم به سفر چو راه رفتن بگزید 50شمارهٔ ۲۴۶: روزی دو سه از وصل تو بودم دلشاد 51شمارهٔ ۲۴۷: گر ماه شوی به جز محاقی نبود 52شمارهٔ ۲۴۸: وصل ارچه که دیده را منوّر دارد 53شمارهٔ ۲۴۹: صحرای جهان بی تو مرا تنگ آید 54شمارهٔ ۲۵۰: شب دوش نقاب قیر بر رخ چو کشید 55شمارهٔ ۲۵۱: داماد خیال را نثاری نرسد 56شمارهٔ ۲۵۲: یار ارچه زمن هیچ نمی آرد یاد 57شمارهٔ ۲۵۳: ماییم زدل دور و ز دلبر مهجور 58شمارهٔ ۲۵۴: او را چه تمتّع از جوانی باشد 59شمارهٔ ۲۵۵: چون دید دل من اثر سوز فراق 60شمارهٔ ۲۵۶: ای دلبر قصّاب نه سر می دهیَم 61شمارهٔ ۲۵۷: سرمایهٔ عمر عاقلان یک نفس است 62شمارهٔ ۲۵۸: مردار چه به کار خویش سرگردان است 63شمارهٔ ۲۵۹: خه خه به چه گشته ای چنین دشمن دوس ...64شمارهٔ ۲۶۰: اینها که زاسرار قدَر بی خبرند 65شمارهٔ ۲۶۱: گل گفت چو رخت ما به صحرا فکنند 66شمارهٔ ۲۶۲: یاری که به وقت کار در کار آید 67شمارهٔ ۲۶۳: ای دل همه آن بکن که رایت باشد 68شمارهٔ ۲۶۴: با هر بد و نیک وا نوازیم به طبع 69شمارهٔ ۲۶۵: چون آتش و آب بردباری نکنی 70شمارهٔ ۲۶۶: چندت گویم گر سر مردم داری 71شمارهٔ ۲۶۷: هرگه که تو با فرشته بین بنشینی 72شمارهٔ ۲۶۸: آن کس که برای فقر بربست کمر 73شمارهٔ ۲۶۹: دوش این چشمم که دُرّ مکنون می ریخ ...74شمارهٔ ۲۷۰: هر کاو رقمی زعقل بر دل بنگاشت 75شمارهٔ ۲۷۱: مقصود ز روزگار این یک نفس است 76شمارهٔ ۲۷۲: ای همنفسان فعل اجل می دانید 77شمارهٔ ۲۷۳: گفتم که مگر تخم هوس کاشتنی است 78شمارهٔ ۲۷۴: آن یار که منزلگه او قلب آمد 79شمارهٔ ۲۷۵: عنبر که نه آن تست لادن به ازوست 80شمارهٔ ۲۷۶: دردا که زعمر مایهٔ سود نماند 81شمارهٔ ۲۷۷: بیماری دل نمی توان پنهان کرد 82شمارهٔ ۲۷۸: دست دل اگر به دامن یار زنیم 83شمارهٔ ۲۷۹: خوبان همه گردن نفرازند آخر 84شمارهٔ ۲۸۰: هنگام گل آمد به تماشا نرویم؟85شمارهٔ ۲۸۱: مادام که جویی تو حقیقت زمجاز 86شمارهٔ ۲۸۲: یاری که نشد مرا به فرمان همه عمر 87شمارهٔ ۲۸۳: چون باد زمن می گذری چه توان کرد 88شمارهٔ ۲۸۴: هر بد که توان کاشت تو آن کاشته ای 89شمارهٔ ۲۸۵: کو عقل که بندی زهوس بگشاید 90شمارهٔ ۲۸۶: کو دست که بند بسته بگشاید ازو 91شمارهٔ ۲۸۷: آن را که دمی دمی به جانی ارزد 92شمارهٔ ۲۸۸: کامل نشوی تو با قرین ناقص 93شمارهٔ ۲۸۹: با دشمن و با دوست نه صلح است و نه ...94شمارهٔ ۲۹۰: چون گوی دلم نزد تو دلجوی افتاد 95شمارهٔ ۲۹۱: ای من زتو در هر دهنی، نیک است این 96شمارهٔ ۲۹۲: با گل گفتم قدر عزیزان داری 97شمارهٔ ۲۹۳: با من بت من هیچ نکو عهد نشد

نظرات

نام خود را وارد کنید

متن نظر را وارد کنید

برداشت از داده های تارنمای گنجینه فارسی با یادکرد منبع آزاد میباشد. گنجینه فارسی 1400.

طراحی سایت و بهینه سازی سایت توسط شرکت مهندسی آبی

آمارگیر وبلاگ