شمارهٔ ۱۱
تنی چند از موج دریا برست
رسیدند نزدیکی آبخوست
شمارهٔ ۱۲
بصد جای تخم اندر افکند سخت
بتندید شاخ برآور درخت
شمارهٔ ۱۳
ولیکن روانم ز تو سیر نیست
دلم چون دل تو بکفشیر نیست
شمارهٔ ۱۴
چو شب رفت و بر دشت پستی گرفت
هوا چون مغ آتش پرستی گرفت
شمارهٔ ۱۵
مرا هرچه ملک و سپاهست و گنج
همی زان تست و ترا زوست خنج
شمارهٔ ۱۶
بجوشید لشکر چو مور و ملخ
کشیدند از کوه تا کوه نخ
زمینی همه روی او دیولاخ
بدیدن درشت و به پهنا فراخ
شمارهٔ ۱۷
سخنور چو رای روان آورد
سخن بر زبان ردان آورد
شمارهٔ ۱۸
برو جست عذرا چو شیر نژند
بزد دست و چشم ادانوش کند
شمارهٔ ۱۹
اگر بر سر مرد زد در نبرد
سرو قامتش بر زمین پخچ کرد
شمارهٔ ۲۰
ز بس کش بخاک اندرون گنج بود
ازو خاک پی خسته (خوسته) را رنج بود