شمارهٔ ۹۱
پدر داده بودش گه کودکی
به آذار طوس آن حکیم نکی
بمرگ خداوندش آذار طوس
تبه کرد مر خویشتن بر فسوس
شمارهٔ ۹۲
ز جوی خورا به چه کمتر بگوی
که بسیار گردد بیکبار اوی
بیابان از آن آب دریا شود
که ابر از بخارش ببالا شود
شمارهٔ ۹۳
درو آب چشمه ، در او آب جوی
که رنجه نبودی درو آب جوی
شمارهٔ ۹۴
چنان دان که این هیکل از پهلوی
بود نام بتخانه ار بشنوی
شمارهٔ ۹۵
لب بخت پیروز را خنده ای
مرا نیز مرو ای فرخنده ای