شمارهٔ ۳۱
به افرنجه افراطن نامدار
یکی پادشاهی بدی کامکار
شمارهٔ ۳۲
سخن مر سری را کند تاجدار
سری را کند هم سخن چاه دار
شمارهٔ ۳۳
چو میروک را بال گردد هزار
برآرد پر از گردش روزگار
بکاوید کالاش را سر بسر
که داند که چه یافت زرّو گهر
برآرندۀ گرد گردان سپهر
همو پرورانندۀ ماه و مهر
شمارهٔ ۳۴
که فرخ منوس آن شه دادگر
که بد پادشاه جهان سریسر
جدا ماند بیچاره از تاج و تخت
بدرویشی افتاد و شد شور بخت
سر تخت بختش برآمد بماه
دگر باره شد شاه و بگرفت گاه
شمارهٔ ۳۵
دمان همچنان کشتی مارسار
که لرزان بود مانده اندر سنار
شمارهٔ ۳۶
یکی پادشا بود در نیمروز
که از داد دیدی بزرگی و روز
بگنج اندرش ساخته خواسته
بجنگ اندرش لشکر آراسته
شمارهٔ ۳۷
ترا هست محشر رسول حجاز
دهنده بپول چنیوت جواز
شمارهٔ ۳۸
فرو کوفتند آن بتان را بگزر
نه شان رنگ ماند و نه فرّ و نه برز
شمارهٔ ۳۹
همی از پس رنجهای دراز
به طرطا نیوش اندر آمد فراز
شمارهٔ ۴۰
ندید و نبیند ترا هیچکس
گه رزم مثل و گه بزم دس