در بیان اینکه از هر کس مقتضیات طینت بظهور آید و بازگشت هرشیء باصل خودست و این سعادت و آن شقاوت را ظاهر الصلاح بودن باخراج از قانون فلاح شرط نیست. بلکه جنسیت و سنخیت مرادست و همانست که سعید را باوج علیین کشاند الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور و شقی را در حضیض سجین نشاند و الذین کفروا اولیائهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات اولئک اصحاب النار هم فیها خالدون. لهذا با اینهمه احتجاج از روی لجاج روی از حق برتافتند:
چون چشم خدای بین نداری، باری
خورشید پرست شو نه گوساله پرست!
و بهوای جام شقاوت که کفر مطلقست آمدند و دم از مخالفت ولی کامل که پنجه در پنجه حق ست زدند.
پس برآمد جام بر کف دست غیب
سر برآوردند مشتاقان ز جیب
چون مگس کردند غوغا بر سرش
جرعهیی هم ز آن قدح هابیل خورد
ز آن سبب خون دل قابیل خورد
جرعهیی نمرود بد بنیاد را
جرعهیی طالوت بد اندیش را
جرعهیی فرعون کافر کیش را
همچنان بر هر گروه از هر قبیل
باز آن می در قدح سیال بود
هرچه می خوردند، مالامال بود
باز ساقی لب به استهزا گشود
گفت رسم باده خواری این نبود!
آن معربد خوی درد آشام کو؟
بادهی ما را، حریف جام کو؟
گفت هان در احتیاط باده باش
جام را آمد حریف، آماده باش
این شقاوت را ز سرداران؛ منم
دوزخت را از خریداران، منم
خانهاش را سیل بنیان کن، منم
خشک کرد آن چشمهی سیال را
پاک بینان چون که چشم انداختند
دست و صاحبدست را بشناختند
کز نخستین جام، درد آشام بود
ذکر سرمستان سرم را کرد مست
عشق پای افشرد و مطلب شد ز دست