در بیان شرذمهیی از مقامات و مجموعهیی از کرامات قدوة النقباء و نخبة النجباء جناب قاسم سلام اللّه علیه:
باز دارم؛ راحت و رنجی بهم
مرمرا در حجلهی ناموس فکر
تا نگیرد، کی نماید رو بما!!
تا کی اندر حجله ماند این عروس
دل چو داماد از فراقش در فسوس!
زین عروسم، مدعادانی که چیست؟
مدعا را روی میدانی به کیست؟
با عروس قاسم اینجا هست رو
اندر آن روزی که بود از ماجرا
خواند شاه دین، برادرزاده را
وزدگر ره، دختر خود پیش خواند
خطبۀ آن هر دو وحدت کیش خواند
آنچه قاسم راز هستی بود نقد
مر عروسش را بکابین بست عقد
طالب و مطلوب را دمساز کرد
زهره را با مشتری انباز کرد
هر دو را رسم رضا، تعلیم داد
جای؛ اندر حجلهی تسلیم داد
لیک جا نگرفته داماد و عروس
کز ثری شد بر ثریا بانگ کوس
نامرادی، بهترین عیش شما است
آرزو را ترک گفتن، خوشترست
با عروس مرگ خفتن، خوشترست
کی خضاب دستتان باشد صواب؟
دست عاشق راز خون باید خضاب
این صدا آمد چو قاسم را، بگوش
شد ز غیرت وز تغیر در خروش
راهرو را پای از رفتار ماند
دل ز همراهی و دست از کار، ماند
چون برفتی، بینمت دیگر کجا؟
نوعروس خویش را، بوسید چهر
خوش در آغوشش کشید از روی مهر
ز آستین اشکش ز چشمان پاک کرد
بعد از آن آن آستین را، چاک کرد
گفت: در فردوس چون کردیم رو
مر مرا با این نشان، آنجا بجو