در بیان وارد شدن آن سر حلقهی مستان و مقتدای حق پرستان از راه مجاهده بعالم مشاهده و از دروازهی فناء فی الله در شهرستان بقاء بالله بمصداق: العبودیة جوهرة کنهها الربوبیة، و شرح شرفیابی زعفرجنی به قصد یاری و عزم جانسپاری، خدمت آن بزرگوار و با حالت محرومی مراجعت کردن:
چند چشم میکشان بر دست تو؟
درفکن ز آن آب عشرت را به جام
بیش ازین مپسند ما را تشنه کام
تا کی آخر راز مادر پرده، در؟
ساغری ده ز آن شراب پرده در
پای کوبان نعرهی «این الملوک»
دست بر شیدائی از مستی زنند
پا ز مستی بر سر هستی زنند
در میان ذکری ز عشاق آورند
شرح عشاق اندر اوراق آورند
تا بدانند آن امام خوش خصال
پاچسان هشت اندر آن دارالوصال
چیست آن دار الوصال ای مرد راه؟
وه چه داری؟ درد و غم کالای او
نیزه و خنجر، نعم والای او
او، فتاده غرق خون بالای هم
پیش او جسم جوانان، ریز ریز
از سنان و خنجر و شمشیر تیز
پشت سر، بر سینه و بر سر زنان
بی پدر طفلان و بی شوهر زنان
سوی بیمارش نگاه از یک طرف
انقلاب و محنت و تاب و طپش
التهاب و زحمت و جوع و عطش
با بلاهایی که بودش نو به نو
نه از آن هنگامههای دردناک
نه از آن جوش و خروش و رنج و درد
چون گلش تن هرچه گشتی ریشتر
باز کرده سینه را، کاینک سپر
رفته هر تیری سویش، دامن کشان
برگشوده دیده را کاینک، نشان
چشم بر دیدار و گوشش بر ندا
تا کند جان را فدا جانش فدا
جان فشان، شمع رخ جانانه را
بسته ره آمد شدن، پروانه را
نی ز اکبر نه ز اصغر یاد او
سر خوش از اتمام و انجام عهود
گشته خوش باوصل جانان اندکی
کز تجری حلقه زد بر در یکی
جنئی در خاک و ذکرش در فلک
با سپاه خود درآمد صف زنان
شاه را همچون سعادت، در عنان